۸۶۱ بار خوانده شده

بخش ۱۰۶ - تزییف سخن هامان علیه‌اللعنه

دوست از دشمن هَمی‌نَشْناخت او
نَرْد را کورانه کَژْ می‌باخت او

دشمنِ تو جُز تو نَبْوَد ای لَعین
بی‌گُناهان را مگو دشمن به کین

پیشِ تو این حالَتِ بَد دولت است
که دَوادو اَوَّل و آخِر لَت است

گَر ازین دولت نَتازی خَزْ خَزان
این بَهارت را هَمی آید خَزان

مَشرق و مغرب چو تو بَسْ دیده‌اند
که سَرِ ایشان زِ تَن بُبْریده‌اند

مَشرق و مغرب که نَبْوَد بَر قَرار
چون کنند آخِر کسی را پایدار؟

تو بِدان فَخْر آوَرْی کَزْ ترس و بَند
چاپلوسَت گشت مَردم روزِ چند

هر کِه را مَردم سُجودی می‌کُنَند
زَهْر اَنْدَر جانِ او می‌آکَنَند

چون که بَر گردد ازو آن ساجِدَش
دانَد او کآن زَهْر بود و موبِدَش

ای خُنُک آن را که ذَلَّت نَفْسُهُ
وایِ آنْک از سَرکَشی شُد چون کُه او

این تَکَبُّر زَهْرِ قاتل دان که هست
از مِیِ پُر زَهْر شُد آن گیجْ مَست

چون میِ پُر زَهْر نوشَد مُدْبِری
از طَرَب یک دَم بِجُنبانَد سَری

بَعدِ یک‌دَمْ زَهْر بر جانَش فُتَد
زَهْر در جانَش کُند داد و سِتَد

گَر نداری زَهْری‌اَش را اِعْتقاد
کوچه زَهْر آمد؟ نِگَر در قَوْمِ عاد

چون که شاهی دَست یابَد بر شَهی
بُکْشَدَش یا باز دارد در چَهی

وَرْ بِیابَد خسته‌یی افتاده را
مَرْهَمَش سازد شَهْ و بِدْهَد عَطا

گَرْ نه زَهْراست آن تَکَبُّر پَس چرا
کُشت شَهْ را بی‌گُناه و بی‌خَطا؟

وین دِگَر را بی زِ خِدمَت چون َنواخت؟
زین دو جُنْبِش زَهْر را شاید شناخت

راهْ زَن هرگز گدایی را نَزَد
گُرگْ گُرگِ مُرده را هرگز گَزَد؟

خِضْرْ کَشتی را برایِ آن شِکَست
تا تَوانَد کَشتی از فُجّار رَست

چون شِکَسته می‌رَهَد اِشْکَسته شو
اَمْن در فَقراست اَنْدَر فَقر رو

آن کُهی کو داشت از کانْ نَقْدِ چند
گشت پاره پاره از زَخْمِ کُلَند

تیغْ بَهرِ اوست کو را گَرد نیست
سایه کَافْکَنده‌ست بر وِیْ زَخْم نیست

مِهْتَری نَفْط است و آتش ای غَوی
ای برادر چون بر آذر می‌رَوی؟

هر چه او هَموار باشد با زمین
تیرها را کِی هَدَف گردد؟ بِبین

سَر بَر آرَد از زمینْ آن گاه او
چون هَدَف‌ها زَخْم یابَد بی رَفو

نَردبانِ خَلْق این ما و مَنی‌ست
عاقِبَت زین نَردبانْ اُفتادنی‌ست

هر کِه بالاتَر رَوَد اَبْله ‌تَراست
کُاسْتُخوانِ او بَتَر خواهد شِکَست

این فُروع است و اصولَش آن بُوَد
که تَرَفُّع شِرکَت یَزدان بُوَد

چون نَمُردیّ و نگشتی زنده زو
یاغی‌یی باشی به شِرکَت مُلْک‌جو

چون بِدو زنده شَوی آن خود وِیْ است
وَحْدتِ مَحْض است آن شِرکَت کِی است؟

شَرحِ این در آیِنه‌یْ اَعْمال جو
که نیابی فَهْمِ آن از گفت و گو

گَر بگویم آنچه دارم در دَرون
بَسْ جِگَرها گردد اَنْدَر حالْ خون

بَسْ کُنم خود زیرکان را این بَسْ است
بانگِ دو کردم اگر دَر دِهْ کَس است

آن هامان بِدان گفتارِ بَد
این چُنین راهی بر آن فرعون زد

لُقمهٔ دولت رَسیده تا دَهان
او گِلویِ او بُریده ناگهان

خَرمَنِ فرعون را داد او به باد
هیچ شَهْ را این چُنین صاحِب مَباد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۰۵ - مشورت کردن فرعون با وزیرش هامان در ایمان آوردن به موسی علیه‌السلام
گوهر بعدی:بخش ۱۰۷ - نومید شدن موسی علیه‌السلام از ایمام فرعون به تاثیر کردن سخن هامان در دل فرعون
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.