۳۴۲ بار خوانده شده

بخش ۱۰۲ - مشورت کردن فرعون با ایسیه در ایمان آوردن به موسی علیه‌السلام

باز گفت او این سُخَن با ایسیَه
گفت جانْ اَفْشان بَرین ای دلْ‌سِیَه

بَسْ عِنایَت‌هاست مَتْنِ این مَقال
زود دَریاب ای شَهِ نیکو خِصال

وَقتِ کَشت آمد زِهی پُر سودْ کَشت
این بِگُفت و گریه کرد و گرم گشت

بَر جَهید از جا و گُفتا بَخَّ لَکْ
آفتابی تاجْ گَشتَت ای کَلَک

عَیْبِ کَل را خود بِپوشانَد کُلاه
خاصه چون باشد کُلَه خورشید و ماه

هم در آن مَجْلِس که بِشْنیدی تو این
چون نگفتی آری و صد آفرین؟

این سُخَن در گوشِ خورشید اَرْ شُدی
سَرنِگون بر بویِ این زیر آمدی

هیچ می‌دانی چه وَعْده‌ست و چه داد؟
می‌کُند اِبْلیس را حَق اِفْتِقاد

چون بِدین لُطفْ آن کَریمَت باز خوانْد
ای عَجَب چون زَهْره‌اَت بر جایْ مانْد

زَهْره‌اَت نَدْرید تا زان زَهْره‌اَت
بودی اَنْدَر هر دو عالَم بَهْره‌اَت

زَهْره‌یی کَزْ بَهرهٔ حَقْ بَر دَرَد
چون شهیدان از دو عالَم بَر خورَد

غافلی هم حِکْمَت است و این عَمی
تا بِمانَد لیک تا این حَدْ چرا؟

غافلی هم حِکْمَت است و نِعْمَت است
تا نَپَرَّد زود سَرمایه زِ دَست

لیک نی چندان که ناسوری شود
زَهْرِ جان و عقلِ رَنْجوری شود

خود کِه یابد این چُنین بازار را؟
که به یک گُل می‌خَری گُلْزار را

دانه‌یی را صد درخْتِستانْ عِوَض
حَبّه‌یی را آمَدَت صد کانْ عِوَض

کانَ لِلَّهْ دادنِ آن حَبّه است
تا که کانَ‌اللهْ لَهُ آید به دست

زان که این هویِ ضَعیفِ بی‌قَرار
هست شُد زان هویِ رَبِّ پایدار

هویِ فانی چون که خود فا او سِپُرد
گشت باقی دایم و هرگز نَمُرد

هَمچو قَطره‌یْ خایِف از باد و زِ خاک
که فَنا گردد بِدین هر دو هَلاک

چون به اَصْلِ خود که دریا بود جَست
از تَفِ خورشید و باد و خاک رَست

ظاهِرش گُم گشت در دریا وَلیک
ذاتِ او مَعصوم و پا بَرجا و نیک

هین بِدِه ای قطره خود را بی‌نَدَم
تا بیابی در بَهایِ قطره یَم

هین بِدِه ای قطره خود را این شَرَف
در کَفِ دریا شو ایمِنْ از تَلَف

خود کِه را آید چُنین دولت به دست؟
قطره‌ را بَحْری تَقاضاگَر شُده‌ست

اَللَهْ اَللَهْ زود بِفْروش و بِخَر
قطره‌یی دِهْ بَحْرِ پُر گوهر بِبَر

اَللَهْ اللَهْ هیچ تاخیری مَکُن
که زِ بَحْرِ لُطف آمد این سُخُن

لُطف اَنْدَر لُطفِ این گُم می‌شود
کَاسْفَلی بر چَرخِ هفتم می‌شود

هین که یک بازی فُتادَت بوالْعَجَب
هیچ طالِب این نَیابَد در طَلَب

گفت با هامان بگویم ای سَتیر
شاه را لازم بُوَد رایِ وزیر

گفت با هامان مگو این راز را
کورِ کَمْپیری چه داند باز را؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۰۱ - قوله علیه السلام من بشرنی بخروج صفر بشرته بالجنة
گوهر بعدی:بخش ۱۰۳ - قصهٔ باز پادشاه و کمپیر زن
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.