۴۱۰ بار خوانده شده
بخش ۹۲ - حمله بردن این جهانیان بر آن جهانیان و تاختن بردن تا سینور ذر و نسل کی سر حد غیب است و غفلت ایشان از کمین کی چون غازی به غزا نرود کافر تاختن آورد
حمله بُردند اِسْپَهِ جسمانیان
جانِبِ قَلْعه و دِزِ روحانیان
تا فُرو گیرند بر دَربَندِ غَیْب
تا کسی نایَد از آن سو پاکْجَیْب
غازیانْ حملهیْ غزا چون کم بَرَند
کافِران بَرعکسْ حَمله آوَرَند
غازیانِ غَیْب چون از حِلْمِ خویش
حمله ناوَرْدند بر تو زشتْکیش
حمله بُردی سویِ دَربَندانِ غَیْب
تا نیایند این طَرَف مَردانِ غَیْب
چَنگ در صُلْب و رَحِمها دَر زَدی
تا که شارع را بگیری از بَدی
چون بگیری شَهْ رهی که ذوالْجَلال
بَر گُشادهست از برایِ اِنْتِسال؟
سَد شُدی دربَندها را ای لَجوج
کوریِ تو کرد سَرهنگی خُروج
نَکْ مَنَم سَرهَنگ هَنگَت بِشْکَنَم
نَکْ به نامَش نام و نَنگَت بِشْکَنَم
تو هَلا در بَندها را سَخت بَند
چندگاهی بر سِبالِ خود بِخَند
سَبْلَتَت را بَر کَنَد یک یک قَدَر
تا بدانی کَالْقَدَر یُعْمِی الْحَذَر
سَبْلَتِ تو تیزتَر یا آنِ عاد
که هَمی لَرزید از دَمْشانْ بِلاد؟
تو سِتیزهروتَری یا آن ثَمود
که نَیامَد مِثْلِ ایشان در وجود؟
صد ازینها گَر بگویم تو کَری
بِشْنَویّ و ناشُنوده آوَری
توبه کردم از سُخَن کَانْگیختم
بیسُخَن من دارویَت آمیختم
که نَهَم بر ریشِ خامَت تا پَزَد
یا بِسوزَد ریش و ریشَهت تا اَبَد
تا بِدانی که خَبیراست ای عَدو
میدَهَد هر چیز را دَرخورْدِ او
کِی کَژْی کردیّ و کِی کردی تو شَر
که ندیدی لایِقَش در پِی اَثَر؟
کِی فرستادی دَمی بر آسْمان
نیکییی کَزْ پِیْ نَیامَد مِثْلِ آن؟
گَر مُراقب باشی و بیدارْ تو
بینی هر دَمْ پاسُخِ کِردارْ تو
چون مُراقب باشی و گیری رَسَن
حاجَتَت نایَد قیامَت آمدن
آن کِه رَمزی را بِدانَد او صَحیح
حاجَتَش نایَد که گویَندَش صَریح
این بَلا از کَوْدنی آید تورا
که نکردی فَهْمِ نُکته وْ رَمزها
از بَدی چون دلْ سیاه و تیره شُد
فَهْم کُن این جا نَشایَد خیره شُد
وَرْنه خود تیری شود آن تیرگی
دَر رَسَد در تو جَزایِ خیرگی
وَرْ نَیایَد تیر از بَخشایش است
نه پِیِ نادیدنِ آلایش است
هین مُراقب باش گَر دلْ بایَدَت
کَزْ پِیِ هر فِعْل چیزی زایَدَت
وَرْ ازین اَفْزون تورا هِمَّت بُوَد
از مُراقبْ کار بالاتَر رَوَد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
جانِبِ قَلْعه و دِزِ روحانیان
تا فُرو گیرند بر دَربَندِ غَیْب
تا کسی نایَد از آن سو پاکْجَیْب
غازیانْ حملهیْ غزا چون کم بَرَند
کافِران بَرعکسْ حَمله آوَرَند
غازیانِ غَیْب چون از حِلْمِ خویش
حمله ناوَرْدند بر تو زشتْکیش
حمله بُردی سویِ دَربَندانِ غَیْب
تا نیایند این طَرَف مَردانِ غَیْب
چَنگ در صُلْب و رَحِمها دَر زَدی
تا که شارع را بگیری از بَدی
چون بگیری شَهْ رهی که ذوالْجَلال
بَر گُشادهست از برایِ اِنْتِسال؟
سَد شُدی دربَندها را ای لَجوج
کوریِ تو کرد سَرهنگی خُروج
نَکْ مَنَم سَرهَنگ هَنگَت بِشْکَنَم
نَکْ به نامَش نام و نَنگَت بِشْکَنَم
تو هَلا در بَندها را سَخت بَند
چندگاهی بر سِبالِ خود بِخَند
سَبْلَتَت را بَر کَنَد یک یک قَدَر
تا بدانی کَالْقَدَر یُعْمِی الْحَذَر
سَبْلَتِ تو تیزتَر یا آنِ عاد
که هَمی لَرزید از دَمْشانْ بِلاد؟
تو سِتیزهروتَری یا آن ثَمود
که نَیامَد مِثْلِ ایشان در وجود؟
صد ازینها گَر بگویم تو کَری
بِشْنَویّ و ناشُنوده آوَری
توبه کردم از سُخَن کَانْگیختم
بیسُخَن من دارویَت آمیختم
که نَهَم بر ریشِ خامَت تا پَزَد
یا بِسوزَد ریش و ریشَهت تا اَبَد
تا بِدانی که خَبیراست ای عَدو
میدَهَد هر چیز را دَرخورْدِ او
کِی کَژْی کردیّ و کِی کردی تو شَر
که ندیدی لایِقَش در پِی اَثَر؟
کِی فرستادی دَمی بر آسْمان
نیکییی کَزْ پِیْ نَیامَد مِثْلِ آن؟
گَر مُراقب باشی و بیدارْ تو
بینی هر دَمْ پاسُخِ کِردارْ تو
چون مُراقب باشی و گیری رَسَن
حاجَتَت نایَد قیامَت آمدن
آن کِه رَمزی را بِدانَد او صَحیح
حاجَتَش نایَد که گویَندَش صَریح
این بَلا از کَوْدنی آید تورا
که نکردی فَهْمِ نُکته وْ رَمزها
از بَدی چون دلْ سیاه و تیره شُد
فَهْم کُن این جا نَشایَد خیره شُد
وَرْنه خود تیری شود آن تیرگی
دَر رَسَد در تو جَزایِ خیرگی
وَرْ نَیایَد تیر از بَخشایش است
نه پِیِ نادیدنِ آلایش است
هین مُراقب باش گَر دلْ بایَدَت
کَزْ پِیِ هر فِعْل چیزی زایَدَت
وَرْ ازین اَفْزون تورا هِمَّت بُوَد
از مُراقبْ کار بالاتَر رَوَد
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۹۱ - بیان آنک هر حس مدرکی را از آدمی نیز مدرکاتی دیگرست کی از مدرکات آن حس دگر بیخبرست چنانک هر پیشهور استاد اعجمی کار آن استاد دگر پیشهورست و بیخبری او از آنک وظیفهٔ او نیست دلیل نکند کی آن مدرکات نیست اگر چه به حکم حال منکر بود آن را اما از منکری او اینجا جز بیخبری نمیخواهیم درین مقام
گوهر بعدی:بخش ۹۳ - بیان آنک تن خاکی آدمی همچون آهن نیکو جوهر قابل آینه شدن است تا درو هم در دنیا بهشت و دوزخ و قیامت و غیر آن معاینه بنماید نه بر طریق خیال
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.