۹۳۷ بار خوانده شده

بخش ۹۰ - بیان آنک عمارت در ویرانیست و جمعیت در پراکندگیست و درستی در شکست‌گیست و مراد در بی‌مرادیست و وجود در عدم است و علی هذا بقیة الاضداد والازواج

آن یکی آمد زمین را می‌شِکافْت
اَبْلَهی فریاد کرد و بر نَتافت

کین زمین را از چه ویران می‌کنی؟
می‌شِکافیّ و پریشان می‌کُنی؟

گفت ای اَبْلَه بُرو و بر من مَران
تو عِمارَت از خرابی باز دان

کِی شود گُلْزار و گندم‌زار این
تا نگردد زشت و ویرانْ این زمین؟

کِی شود بُستان و کِشت و برگ و بَر
تا نگردد نَظْمِ او زیر و زَبَر؟

تا بِنَشْکافی به نِشْتَر ریشِ چَغْز
کِی شود نیکو و کِی گردید نَغْز؟

تا نَشویَد خِلْط‌هایَت از دَوا
کِی رَوَد شورش کجا آید شِفا؟

پاره پاره کرده دَرْزی جامه را
کَس زَنَد آن دَرزیِ عَلّامه را؟

که چرا این اَطْلَسِ بُگْزیده را
بَردَریدی؟ چه کُنم بِدْریده را؟

هر بِنایِ کُهنه کآبادان کُنند
نه که اَوَّل کُهنه را ویران کُنند؟

هم‌چُنین نَجّار و حَدّاد و قَصاب
هَستَشان پیش از عِمارَت‌ها خَراب

آن هَلیله و آن بَلیله کوفتن
زان تَلَف گردند مَعْموریِ تَن

تا نکوبی گندم اَنْدَر آسیا
کِی شود آراسته زان خوانِ ما؟

آن تَقاضا کرد آن نان و نَمَک
که زِشَسْتَت وارَهانَم ای سَمَک

گر پَذیری پَندِ موسی وا رَهی
از چُنین شَسْتِ بَدِ نامُنْتَهی

بَسْ که خود را کرده‌یی بَنده‌یْ هوا
کِرمَکی را کرده‌یی تو اَژدَها

اَژدَها را اَژدَها آوَرْده‌ام
تا به اِصْلاح آوَرَم من دَم به دَم

تا دَمِ آن از دَمِ این بِشْکَنَد
مارِ من آن اَژدَها را بَر کَنَد

گَر رضا دادی رَهیدی از دو مار
وَرْنه از جانَت برآرَد آن دَمار

گفت اَلْحَقْ سَخت اُسْتا جادُوی
که دَر اَفْکَندی به مَکْر این جا دُوی

خَلْقِ یک‌دل را تو کردی دو گُروه
جادُوی رَخْنه کُند در سنگ و کوه

گفت هستم غَرقِ پیغامِ خدا
جادُوی کی دید با نامِ خدا؟

غَفْلَت و کُفراست مایه‌یْ جادُوی
مَشْعَله‌یْ دین است جانِ موسَوی

من به جادویان چه مانَم ای وَقیح
کَزْ دَمَم پُر رشَک می‌گردد مسیح؟

من به جادویان چه مانَم ای جُنُبْ
که زِ جانَم نور می‌گیرد کُتُب؟

چون تو با پَرِّ هوا بَر می‌پَری
لاجَرَم بر من گُمانْ آن می‌بَری

هر کِه را اَفْعالْ دام و دَد بُوَد
بر کَریمانَش گُمانِ بَد بُوَد

چون تو جُزوِ عالَمی هر چون بُوی
کُلّ را بر وَصْفِ خود بینی سَوی

گَر تو بَرگردیّ و بَر گردد سَرَت
خانه را گَردَنده بینَد مَنْظَرَت

وَرْ تو در کَشتی رَوی بر یَمْ رَوان
ساحِل یَم را هَمی‌بینی دَوان

گَر تو باشی تَنگْ‌دل از مَلْحَمه
تَنگ بینی جُمله دنیا را همه

وَرْ تو خوش باشی به کامِ دوستان
این جهان بِنْمایَدَت چون گُلْسِتان

ای بَسا کَس رفته تا شام و عِراق
او ندیده هیچ جُز کفر و نِفاق

وِیْ بَسا کَس رفته تا هِنْد و هِری
او ندیده جُز مَکْر بَیْع و شِری

وِیْ بَسا کَس رفته تُرکستان و چین
او ندیده هیچ جُز مَکْر و کَمین

چون ندارد مَدْرکی جُز رنگ و بو
جُملهٔ اِقْلیم‌ها را گو بِجو

گاوْ در بَغداد آید ناگهان
بُگْذَرد او زین سَران تا آن سَران

از همه عیش و خوشی‌ها و مَزِه
او نَبینَد جُز که قِشْرِ خَربُزه

کَهْ بود اُفْتاده بر رَهْ یا حَشیش
لایِق سَیْرانِ گاوی یا خَریش

خُشکْ بر میخِ طبیعت چون قَدید
بَستهٔ اَسْباب جانَش لا یَزید

وان فَضایِ خَرْقِ اَسْباب و عِلَل
هست اَرْضُ اللهْ ای صَدْرِ اَجَل

هر زمان مُبْدَل شود چون نَقْشِ جان
نو به نو بینَد جهانی در عِیان

گَر بُوَد فردوس و اَنْهارِ بهشت
چون فَسُرده‌یْ یک صِفَت شُد گشت زشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۸۹ - در بیان آنک وهم قلب عقلست و ستیزهٔ اوست بدو ماند و او نیست و قصهٔ مجاوبات موسی علیه‌السلام کی صاحب عقل بود با فرعون کی صاحب وهم بود
گوهر بعدی:بخش ۹۱ - بیان آنک هر حس مدرکی را از آدمی نیز مدرکاتی دیگرست کی از مدرکات آن حس دگر بی‌خبرست چنانک هر پیشه‌ور استاد اعجمی کار آن استاد دگر پیشه‌ورست و بی‌خبری او از آنک وظیفهٔ او نیست دلیل نکند کی آن مدرکات نیست اگر چه به حکم حال منکر بود آن را اما از منکری او اینجا جز بی‌خبری نمی‌خواهیم درین مقام
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.