۸۱۹ بار خوانده شده
بخش ۸۵ - شخصی به وقت استنجا میگفت اللهم ارحنی رائحة الجنه به جای آنک اللهم اجعلنی من التوابین واجعلنی من المتطهرین کی ورد استنجاست و ورد استنجا را به وقت استنشاق میگفت عزیزی بشنید و این را طاقت نداشت
آن یکی در وَقتِ اِسْتِنْجا بِگُفت
که مرا با بویِ جَنَّت دار جُفت
گفت شخصی خوب وِرْد آوردهیی
لیکْ سوراخِ دُعا گُم کردهیی
این دُعا چون وِرْدِ بینی بود چون
وِرْدِ بینی را تو آوردی به کون؟
رایحهیْ جَنَّت زِ بینی یافت حُر
رایحهیْ جَنَّت کِی آید از دُبُر؟
ای تواضُع بُرده پیش اَبْلَهان
وِیْ تَکَّبُر بُرده تو پیشِ شَهان
آن تَکَبُّر بر خَسان خوب است و چُست
هین مَرو مَعْکوس عَکسَش بَندِ توست
از پِیِ سوراخِ بینی رُست گُل
بو وظیفهیْ بینی آمد ای عُتُل
بویِ گُل بَهرِ مَشام است ای دلیر
جایِ آن بو نیست این سوراخِ زیر
کِی ازاین جا بویِ خُلْد آید تورا؟
بو زِ موضِع جو اگر باید تورا
همچُنین حُبُّ الْوَطَن باشد دُرُست
تو وَطَن بِشْناس ای خواجه نَخُست
گفت آن ماهیِّ زیرک رَهْ کُنم
دل زِ رای و مَشورَتْشان بَر کَنَم
نیست وَقتِ مَشورت هین راه کُن
چون علی تو آه اَنْدَر چاه کُن
مَحْرَمِ آن آه کَمیاب است بَس
شب رو و پنهانرَوی کُن چون عَسَس
سویِ دریا عَزْم کُن زین آبگیر
بَحْر جو و تَرکِ این گِردابْ گیر
سینه را پا ساخت میرفت آن حَذور
از مَقامِ با خَطَر تا بَحْرِ نور
هَمچو آهو کَزْ پِیِ او سگ بُوَد
میدَوَد تا در تَنَش یک رَگ بُوَد
خوابِ خرگوش و سگ اَنْدَر پِیْ خَطاست
خوابْ خود در چَشمِ تَرسَنده کجاست؟
رفت آن ماهی رَهِ دریا گرفت
راهِ دور و پَهنهٔ پَهْنا گرفت
رَنجها بسیار دید و عاقِبَت
رَفت آخِر سوی اَمْن و عافیَت
خویشتن اَفْکَند در دریای ژَرْف
که نَیابَد حَدِّ آن را هیچ طَرْف
پَس چو صَیّادان بیاوَرْدَند دام
نیمْعاقل را از آن شُد تَلْخ کام
گفت اَه من فَوْت کردم فُرصه را
چون نگشتم هم رَهِ آن رَهْنِما؟
ناگهان رفت او ولیکِن چون که رفت
میبِبایَستَم شُدن در پِیْ به تَفْت
بر گذشته حسرت آوردن خَطاست
باز نایَد رفته یادِ آن هَباست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
که مرا با بویِ جَنَّت دار جُفت
گفت شخصی خوب وِرْد آوردهیی
لیکْ سوراخِ دُعا گُم کردهیی
این دُعا چون وِرْدِ بینی بود چون
وِرْدِ بینی را تو آوردی به کون؟
رایحهیْ جَنَّت زِ بینی یافت حُر
رایحهیْ جَنَّت کِی آید از دُبُر؟
ای تواضُع بُرده پیش اَبْلَهان
وِیْ تَکَّبُر بُرده تو پیشِ شَهان
آن تَکَبُّر بر خَسان خوب است و چُست
هین مَرو مَعْکوس عَکسَش بَندِ توست
از پِیِ سوراخِ بینی رُست گُل
بو وظیفهیْ بینی آمد ای عُتُل
بویِ گُل بَهرِ مَشام است ای دلیر
جایِ آن بو نیست این سوراخِ زیر
کِی ازاین جا بویِ خُلْد آید تورا؟
بو زِ موضِع جو اگر باید تورا
همچُنین حُبُّ الْوَطَن باشد دُرُست
تو وَطَن بِشْناس ای خواجه نَخُست
گفت آن ماهیِّ زیرک رَهْ کُنم
دل زِ رای و مَشورَتْشان بَر کَنَم
نیست وَقتِ مَشورت هین راه کُن
چون علی تو آه اَنْدَر چاه کُن
مَحْرَمِ آن آه کَمیاب است بَس
شب رو و پنهانرَوی کُن چون عَسَس
سویِ دریا عَزْم کُن زین آبگیر
بَحْر جو و تَرکِ این گِردابْ گیر
سینه را پا ساخت میرفت آن حَذور
از مَقامِ با خَطَر تا بَحْرِ نور
هَمچو آهو کَزْ پِیِ او سگ بُوَد
میدَوَد تا در تَنَش یک رَگ بُوَد
خوابِ خرگوش و سگ اَنْدَر پِیْ خَطاست
خوابْ خود در چَشمِ تَرسَنده کجاست؟
رفت آن ماهی رَهِ دریا گرفت
راهِ دور و پَهنهٔ پَهْنا گرفت
رَنجها بسیار دید و عاقِبَت
رَفت آخِر سوی اَمْن و عافیَت
خویشتن اَفْکَند در دریای ژَرْف
که نَیابَد حَدِّ آن را هیچ طَرْف
پَس چو صَیّادان بیاوَرْدَند دام
نیمْعاقل را از آن شُد تَلْخ کام
گفت اَه من فَوْت کردم فُرصه را
چون نگشتم هم رَهِ آن رَهْنِما؟
ناگهان رفت او ولیکِن چون که رفت
میبِبایَستَم شُدن در پِیْ به تَفْت
بر گذشته حسرت آوردن خَطاست
باز نایَد رفته یادِ آن هَباست
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۸۴ - سر خواندن وضو کننده اوراد وضو را
گوهر بعدی:بخش ۸۶ - قصهٔ آن مرغ گرفته کی وصیت کرد کی بر گذشته پشیمانی مخور تدارک وقت اندیش و روزگار مبر در پشیمانی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.