۷۰۵ بار خوانده شده

بخش ۷۷ - اعتراض کردن معترضی بر رسول علیه‌السلام بر امیر کردن آن هذیلی

چون پَیَمْبر سَروَری کرد از هُذَیْل
از برایِ لشکرِ مَنصورْ خَیْل

بوالْفُضولی از حَسَد طاقَت نداشت
اعتراض و لانُسَلِّمْ بَر فَراشت

خَلْق را بِنْگَر که چون ظُلْمانی‌اَند
در مَتاعِ فانی‌یی چون فانی‌اَند

از تکَبُّر جُمله اَنْدَر تَفْرقه
مُرده از جان زنده‌اَنْدَ ازمَخْرَقه

این عَجَب که جانْ به زندان اَنْدَراست
وان گَهی مِفْتاحِ زندانَش به دَست

پایْ تا سَر غَرقِ سَرگین آن جوان
می‌زَنَد بر دامَنَش جویِ رَوان

دایما پَهْلو به پَهْلو بی‌قَرار
پَهْلویِ آرامگاه و پُشت‌دار

نورْ پنهان است و جُست و جو گُواه
کَزْ گِزافه دلْ نمی‌جویَد پَناه

گَر نبودی حَبْسِ دنیا را مَناص
نه بُدی وحشت نه دل جُستی خَلاص

وحشَتَت هَمچون مُوَکَّل می‌کَشَد
که بِجو ای ضالْ مِنْهاجِ رَشَد

هست مِنْهاج و نَهانْ در مَکْمَن است
یافْتَش رَهْنِ گِزافه جُستن است

تَفرقه‌جویانِ جمع اَنْدَر کَمین
تو دَرین طالِبْ رُخِ مَطْلوب بین

مُردگانِ باغ بَرجسته زِ بُن
کان دِهَنده‌یْ زندگی را فَهْم کُن

چَشمِ این زندانیان هر دَم به دَر
کِی بُدی گَر نیستی کَس مُژده‌وَر؟

صد هزار آلودگانِ آب‌جو
کِی بُدَندی گَر نَبودی آبِ جو؟

بر زمینْ پَهْلوت را آرام نیست
دان که در خانه لَحاف و بِسْتَری‌ست

بی‌مَقَرْگاهی نباشد بی‌قَرار
بی‌خُمارْ اِشْکَن نباشد این خُمار

گفت نه نه یا رَسولَ اللهْ مَکُن
سَروَر لشکر مگر شیخ کُهُن

یا رَسولَ اللهْ جوان اَرْ شیرزاد
غَیْرِ مَردِ پیر سَر لشکر مَباد

هم تو گفتَسْتیّ و گفتِ تو گُوا
پیر باید پیر باید پیشوا

یا رَسولَ‌اللهْ دَرین لَشکر نِگَر
هست چندین پیر و از وِیْ پیش‌تَر

زین درخت آن برگِ زَردَش را مَبین
سیب‌هایِ پُختهٔ او را بِچین

بَرگ‌هایِ زردِ او خود کِی تَهی‌ست؟
این نشانِ پختگی و کامِلی‌ست

بَرگِ زَرد ریش و آن مویِ سپید
بَهرِ عقلِ پُخته می‌آرَد نوید

بَرگ‌هایِ نو رَسیده‌یْ سَبزْفام
شُد نشانِ آن که آن میوه‌ست خام

بَرگِ بی‌برگی نشان عارفی‌ست
زردیِ زَرْ سرُخ رویی صارفی‌ست

آن کِه او گُل عارض است اَرْنو خَط است
او به مَکْتَب گاهِ مَخْبَر نوخَط است

حَرف‌هایِ خَطِّ او کَژْمَژْ بُوَد
مُزْمِنِ عقل است اگر تَن می‌دَوَد

پایِ پیر از سُرعت اَرْ چه باز مانْد
یافت عقلِ او دو پَر بر اوجْ رانْد

گَر مَثَل خواهی به جَعفر در نِگَر
داد حَقْ بر جایِ دَست و پاش پَر

بُگْذَر از زَرْ کین سُخَن شُد مُحْتَجِب
هَمچو سیمابْ این دِلَم شُد مُضْطَرِب

زَنْدَرونَم صدخَموشِ خوش‌نَفَس
دَست بر لب می‌زَنَد یعنی که بَسْ

خامُشی بَحْراست و گفتنْ هَمچو جو
بَحْر می‌جویَد تورا جو را مَجو

از اشارت‌هایِ دریا سَر مَتاب
خَتْم کُن واللهُ اَعْلَمْ بِالصَّواب

هم چُنین پیوسته کرد آن بی‌اَدَب
پیشِ پیغامبر سُخَن زان سَردْ لب

دَست می‌دادش سُخَن او بی‌خَبَر
که خَبَر هَرزِه بُوَد پیشِ نَظَر

این خَبَرها از نَظَر خود نایب است
بَهرِ حاضر نیست بَهرِ غایب است

هر کِه او اَنْدَر نَظَر مَوْصول شُد
این خَبَرها پیشِ او مَعْزول شُد

چون که با معشوق گشتی هم نِشین
دَفْع کُن دَلّا لِگان را بَعد ازین

هر کِه از طِفْلی گُذشت و مَرد شُد
نامه و دَلّاله بر وِیْ سَرد شُد

نامه خوانَد از پِیِ تَعْلیم را
حَرف گوید از پِیِ تَفْهیم را

پیشِ بینایان خَبَر گفتن خَطاست
کان دَلیلِ غَفْلَت و نُقْصانِ ماست

پیشِ بینا شُد خَموشی نَفْعِ تو
بَهرِ این آمد خِطاب اَنْصِتوا

گَر بِفرمایَد بگو بَر گویْ خَوش
لیکْ اندک گو دراز اَنْدَر مَکَش

وَرْ بِفرمایَد که اَنْدَر کَش دراز
هم‌چُنان شَرمین بگو با اَمْرْ ساز

هم چُنین که من دَرین زیبا فُسون
با ضیاءُ الْحَقْ حُسام‌الدّین کُنون

چون که کوتَه می‌کُنم من از رَشَد
او به صد نوعَم به گفتن می‌کَشَد

ای حُسامُ‌الدّین ضیایِ ذوالْجَلال
چون که می‌بینی چه می‌جویی مَقال؟

این مگر باشد زِ حُبِّ مُشْتَهی
اِسْقِنی خَمْرًا و قُلْ لی اِنَّها

بر دَهان توست این دَمْ جامِ او
گوش می‌گوید که قِسْم گوش کو؟

قِسْمِ تو گرمی‌ست نَکْ گرمیّ و مَست
گفت حِرصِ من ازین افُزون‌تَراست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۷۶ - امیر کردن رسول علیه‌السلام جوان هذیلی را بر سریه‌ای کی در آن پیران و جنگ آزمودگان بودند
گوهر بعدی:بخش ۷۸ - جواب گفتن مصطفی علیه‌السلام اعتراض کننده را
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.