۶۶۶ بار خوانده شده

بخش ۷۶ - امیر کردن رسول علیه‌السلام جوان هذیلی را بر سریه‌ای کی در آن پیران و جنگ آزمودگان بودند

یک سَریّه می‌فرستادش رَسول
بِه هَر جنگِ کافِر و دَفْعِ فُضول

یک جوانی را گُزید او از هُذَیْل
میرِ لشکر کَردَش و سالارِ خَیْل

اَصْلِ لشکر بی‌گُمان سَروَر بُوَد
قَوْمِ بی‌سَروَر تَنِ بی‌سَر بُوَد

این همه که مُرده و پَژمرده‌یی
زان بُوَد که تَرکِ سَروَر کرده‌یی

از کَسَل وَزْ بُخْلْ وَزْ ما و مَنی
می‌کَشی سَر خویش را سَر می‌کُنی

هَمچو اُسْتوری که بگریزد زِ بار
او سَرِ خود گیرد اَنْدَر کوهْسار

صاحِبَش در پی دَوان کِی خیره سَر
هرطَرَف گُرگی‌ست اَنْدَر قَصدِ خَر

گَر زِ چَشمَم این زَمانْ غایِب شَوی
پیشَت آید هر طرف گُرگِ قَوی

اُستخوانَت را بِخایَد چون شِکَر
که نَبینی زندگانی را دِگَر

آن مَگیر آخِر بِمانی از عَلَف
آتش از بی‌هیزُمی گردد تَلَف

هین بِمَگْریز از تَصَرّف کَردَنَم
وَزْ گِرانی بار که جانَت مَنَم

تو سُتوری هم که نَفْسَت غالِب است
حُکْمْ غالِب را بُوَد ای خودپَرَست

خَر نَخوانْدَت اسب خوانْدَت ذوالْجَلال
اسبِ تازی را عَرَب گوید تَعال

میر آخُر بود حَق را مُصْطَفی
بَهْرِ اُسْتورانِ نَفْسِ پُر جَفا

قُلْ تَعالَوْا گفت از جَذْبِ کَرَم
تا ریاضَتْتان دَهَم من رایِضَم

نَفْس‌ها را تا مُرَوَّض کرده‌ام
زین سُتوران بَسْ لَگَدها خَورده‌ام

هر کجا باشد ریاضَت‌باره‌یی
از لَگَدهایَش نباشد چاره یی

لاجَرَم اَغْلَب بَلا بر اَنْبیاست
که ریاضَت دادنِ خامانْ بَلاست

سُکْسُکانید از دَمَم یُرغا رَوید
تا یَواش و مَرکَبِ سُلطان شوید

قُل تَعالوا قُل تَعالو گفت رّب
ای سُتورانِ رَمیده از اَدَب

گَر نیایَند ای نبی غمگین مَشو
زان دو بی‌تَمْکین تو پُر از کین مَشو

گوش بعضی زین تَعالواها کَرست
هر سُتوری را صِطَبْلی دیگراست

مُنْهَزِم گردند بعضی زین نِدا
هست هر اسبی طَویله‌یْ او جُدا

مُنْقَبِض گردند بعضی زین قَصَص
زان که هر مُرغی جُدا دارد قَفَص

خود مَلایِک نیز ناهَمتا بُدند
زین سَبَب بر آسْمانْ صَف صَف شُدند

کودکان گَرچه به یک مکتب دَرَند
در سَبَق هر یک زِ یک بالاتَرَند

مَشرقیّ و مَغربی را حِسّ‌هاست
مَنْصَب دیدارْ حسِّ چَشمْ‌راست

صد هزاران گوشها گَر صَف زَنَنْد
جُمله مُحتاجانِ چَشمِ روشن‌اَند

باز صَفِّ گوش‌ها را مَنْصِبی
در سَماعِ جان و اَخْبار و نُبی

صد هزاران چَشم را آن راه نیست
هیچ چَشمی از سماعْ آگاه نیست

هم‌چُنین هر حِسّْ یک یک می‌شُمَر
هر یکی مَعْزول از آن کارِ دِگَر

پنج حِسِّ ظاهِر و پنج اَنْدَرون
دَه صَف‌اَند اَنْدَر قیامْ الصّافُّون

هر کسی کو از صَفِ دین سَرکَش است
می‌رَوَد سویِ صَفی کان واپَس است

تو زِ گفتارِ تَعالوا کَم مَکُن
کیمیایِ بَسْ شِگَرف است این سُخُن

گَر مِسی گردد زِ گُفتارت نَفیر
کیمیا را هیچ از وِیْ وامگیر

این زمان گَر بَست نَفْسِ ساحِرَش
گفتِ تو سودَش کُند در آخِرش

قُل تَعالَوا قُل تَعالَوا ای غُلام
هین که اِنَّ اللهْ یَدْعوا لِلسَّلام

خواجه باز آ از مَنیّ و از سَری
سَروَری جو کَم طَلَب کُن سَروَری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۷۵ - قصهٔ آنک کسی به کسی مشورت می‌کرد گفتش مشورت با دیگری کن کی من عدوی توم
گوهر بعدی:بخش ۷۷ - اعتراض کردن معترضی بر رسول علیه‌السلام بر امیر کردن آن هذیلی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.