۵۲۱ بار خوانده شده

بخش ۵۴ - تفسیر یا ایها المزمل

خوانْد مُزَّمِّل نَبی را زین سَبَب
که بُرون آ از گِلیم ای بوالْهَرَب

سَر مَکَش اَنْدَر گِلیم و رو مَپوش
که جَهانْ جسمی‌ست سَرگردان تو هوش

هین مَشو پنهان زِ نَنْگِ مُدَّعی
که تو داری شمعِ وَحْیِ شَعْشَعی

هین قُمِ اللَّیلَ که شمعی ای هُمام
شمعْ اَنْدَر شب بُوَد اَنْدَر قیام

بی‌فُروغَت روز روشن هم شب است
بی‌پَناهَت شیر اسیر اَرْنَب است

باش کَشتیبان دَرین بَحْرِ صَفا
که تو نوحِ ثانی‌یی ای مُصطفی

رَهْ شِناسی می‌بِبایَد با لُباب
هَررَهی را خاصه اَنْدَر راهِ آب

خیز بِنْگَر کارَوانِ رَهْ زده
هر طَرَف غولی‌ست کَشتیبان شُده

خِضْرِوقتی غَوْثِ هر کَشتی تویی
هَمچو روحُ اللهْ مَکُن تنهارَوی

پیش این جَمعی چو شمع آسْمان
اِنْقِطاع و خَلوَت آری را بِمان

وقت خَلوت نیست اَنْدَر جمع آی
ای هُدی چون کوهِ قاف و تو هُمای

بَدرْ بر صَدْر فَلَک شُد شبْ رَوان
سَیْر را نَگْذارد از بانگِ سگان

طاعِنان هَمْچو سگان ْ بر بَدْرِ تو
بانگ می‌دارند سویِ صَدْرِ تو

این سَگان کَرَّند زَامْرِ اَنْصِتوا
از سَفَه وَعْوَع کُنان بر بَدْرِ تو

هین بِمَگْذار ای شِفا رَنجور را
تو زِ خشمِ کَر عَصای کور را

نه تو گفتی قایدِ اَعْمی به راه
صد ثواب و اَجْر یابد از اِله؟

هرکِه او چِلْ گام کوری را کَشَد
گَشت آمُرزیده و یابَد رَشَد

پَس بِکَش تو زین جَهان بی‌قَرار
جَوْقِ کوران را قِطارْ اَنْدَر قِطار

کارِ هادی این بُوَد تو هادی‌یی
ماتَمِ آخِر زمان را شادی‌یی

هین روان کُن ای اِمامُ الْمُتَّقین
این خیال اَنْدیشگان را تا یَقین

هرکِه در مَکْرِ تو دارد دلْ گِرو
گَرْدَنَش را می‌زَنَم تو شاد رو

بر سر کوریش کوری‌ها نَهَم
او شِکَر پِنْدارَدو زَهْرَش دَهَم

عقل‌ها از نورِ من اَفروختَنْد
مَکْرها از مَکْرِ من آموختَند

چیست خود آلاجُقِ آن تُرکْمان
پیش پایِ نَرِّه پیلانِ جَهان؟

آن چراغِ او به پیشِ صَرْصَرَم
خود چه باشَد؟ ای مَهینْ پیغامبرم

خیزدَردَم تو به صورِسَهمناک
تا هزاران مُرده بَر رویَد زِ خاک

چون تو اسرافیلِ وقتی راستْ خیز
رَستْخیزی ساز پیش از رَستْخیز

هرکه گوید کو قیامت ای صَنَم
خویش بِنْما که قیامت نَکْ مَنَم

دَرنِگَر ای سایِل مِحْنَت زَده
زین قیامت صد جهان اَفزون شُده

وَر نَباشد اَهلِ این ذِکر و قُنوت
پس جوابُ الْاَحْمَق ای سُلطان سکوت

زآسْمانِ حَق سکوت آید جواب
چون بُوَد جانا دُعا نامُسْتَجاب

ای دَریغا وقتِ خَرمَنگاه شُد
لیکْ روز از بَختِ ما بی‌گاه شُد

وقت تَنگ است و فَراخی این کلام
تَنگ می‌آیَد بَرو عُمرِ دوام

نیزه بازی اَنْدَرین گَوهای تَنگ
نیزه بازان را همی‌آرَد به تَنگ

وقت تنگ و خاطِر و فَهْم عَوام
تنگ‌تر صد رَه زِ وَقت است ای غُلام

چون جوابِ اَحْمَق آمد خامُشی
این درازی در سُخن چون می‌کَشی؟

از کَمالِ رَحْمَت و موجِ کَرَم
می‌دَهَد هرشوره را باران و نَم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۵۳ - بیان آنک حصول علم و مال و جاه بدگوهران را فضیحت اوست و چون شمشیریست کی افتادست به دست راه‌زن
گوهر بعدی:بخش ۵۵ - در بیان آنک ترک الجواب جواب مقرر این سخن کی جواب الاحمق سکوت شرح این هر دو درین قصه است کی گفته می‌آید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.