۳۵۱ بار خوانده شده
بخش ۴۷ - مانستن بدرایی این وزیر دون در افساد مروت شاه به وزیر فرعون یعنی هامان در افساد قابلیت فرعون
چند آن فرعون میشُد نَرم و رام
چون شَنیدی او ز موسی آن کَلام
آن کلامی که بِدادی سنگْ شیر
از خوشیِّ آن کَلام بینَظیر
چون به هامان که وزیرش بود او
مَشورَت کردی که کینَش بود خو
پَس بِگُفتی تا کُنون بودی خَدیو
بَنده گردی ژَندهپوشی را به ریو؟
هَمچو سنگِ مَنْجَنیقی آمدی
آن سُخَن بر شیشه خانهیْ او زدی
هر چه صد روز آن کَلیمِ خوشْخِطاب
ساختی در یکدَم او کردی خَراب
عقلِ تو دَستور و مَغْلوبِ هواست
در وجودت رَهْزَنِ راه خداست
ناصِحی رَبّانیی پَندَت دَهَد
آن سُخن را او به فَنْ طرحی نَهَد
کین نه بَر جای است هین از جامَشو
نیست چندان با خودآ شَیْدا مَشو
وایِ آن شَهْ که وزیرش این بُوَد
جایِ هر دو دوزخِ پُرکین بُوَد
شادْ آن شاهی که او را دَستگیر
باشد اَنْدَر کار چون آصَف وزیر
شاهِ عادل چون قَرینِ او شود
نام آن نورٌ عَلی نور این بُوَد
چون سُلیمان شاه و چون آصَفْ وزیر
نور بر نورست و عَنْبَر بر عَبیر
شاهْ فرعون و چو هامانَش وزیر
هر دو را نَبْوَد زِ بَدبَختی گُزیر
پَس بُوَد ظُلْمات بعضی فَوْقِ بَعْض
نه خِرَد یار و نه دولَت روزِ عَرْض
من ندیدم جُز شَقاوَت در لِئام
گَر تو دیدَسْتی رَسان از من سلام
هَمچو جان باشد شَهْ و صاحِب چو عقل
عقلِ فاسد روح را آرَد به نَقْل
آن فرشتهیْ عقلْ چون هاروت شُد
سِحْرآموزِ دو صد طاغوت شُد
عقلِ جُزوی را وزیرِ خود مگیر
عقلِ کُل را ساز ای سُلطان وزیر
مَر هوا را تو وزیرِ خود مَساز
که بَرآیَد جانِ پاکَت از نماز
کین هوا پُر حِرص و حالیبینْ بُوَد
عقل را اندیشه یَوْمِ دینْ بُوَد
عقل را دو دیده در پایانِ کار
بَهرِ آن گُل میکَشَد او رَنجِ خار
که نَفَرسایَد نَریزد در خَزان
باد هر خُرطومِ اَخْشَم دور از آن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
چون شَنیدی او ز موسی آن کَلام
آن کلامی که بِدادی سنگْ شیر
از خوشیِّ آن کَلام بینَظیر
چون به هامان که وزیرش بود او
مَشورَت کردی که کینَش بود خو
پَس بِگُفتی تا کُنون بودی خَدیو
بَنده گردی ژَندهپوشی را به ریو؟
هَمچو سنگِ مَنْجَنیقی آمدی
آن سُخَن بر شیشه خانهیْ او زدی
هر چه صد روز آن کَلیمِ خوشْخِطاب
ساختی در یکدَم او کردی خَراب
عقلِ تو دَستور و مَغْلوبِ هواست
در وجودت رَهْزَنِ راه خداست
ناصِحی رَبّانیی پَندَت دَهَد
آن سُخن را او به فَنْ طرحی نَهَد
کین نه بَر جای است هین از جامَشو
نیست چندان با خودآ شَیْدا مَشو
وایِ آن شَهْ که وزیرش این بُوَد
جایِ هر دو دوزخِ پُرکین بُوَد
شادْ آن شاهی که او را دَستگیر
باشد اَنْدَر کار چون آصَف وزیر
شاهِ عادل چون قَرینِ او شود
نام آن نورٌ عَلی نور این بُوَد
چون سُلیمان شاه و چون آصَفْ وزیر
نور بر نورست و عَنْبَر بر عَبیر
شاهْ فرعون و چو هامانَش وزیر
هر دو را نَبْوَد زِ بَدبَختی گُزیر
پَس بُوَد ظُلْمات بعضی فَوْقِ بَعْض
نه خِرَد یار و نه دولَت روزِ عَرْض
من ندیدم جُز شَقاوَت در لِئام
گَر تو دیدَسْتی رَسان از من سلام
هَمچو جان باشد شَهْ و صاحِب چو عقل
عقلِ فاسد روح را آرَد به نَقْل
آن فرشتهیْ عقلْ چون هاروت شُد
سِحْرآموزِ دو صد طاغوت شُد
عقلِ جُزوی را وزیرِ خود مگیر
عقلِ کُل را ساز ای سُلطان وزیر
مَر هوا را تو وزیرِ خود مَساز
که بَرآیَد جانِ پاکَت از نماز
کین هوا پُر حِرص و حالیبینْ بُوَد
عقل را اندیشه یَوْمِ دینْ بُوَد
عقل را دو دیده در پایانِ کار
بَهرِ آن گُل میکَشَد او رَنجِ خار
که نَفَرسایَد نَریزد در خَزان
باد هر خُرطومِ اَخْشَم دور از آن
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۴۶ - باز آمدن آن شاعر بعد چند سال به امید همان صله و هزار دینار فرمودن بر قاعدهٔ خویش و گفتن وزیر نو هم حسن نام شاه را کی این سخت بسیارست و ما را خرجهاست و خزینه خالیست و من او را بده یک آن خشنود کنم
گوهر بعدی:بخش ۴۸ - نشستن دیو بر مقام سلیمان علیهالسلام و تشبه کردن او به کارهای سلیمان علیهالسلام و فرق ظاهر میان هر دو سلیمان و دیو خویشتن را سلیمان بن داود نام کردن
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.