۴۱۹ بار خوانده شده

بخش ۴۴ - بقیهٔ عمارت کردن سلیمان علیه‌السلام مسجد اقصی را به تعلیم و وحی خدا جهت حکمتهایی کی او داند و معاونت ملایکه و دیو و پری و آدمی آشکارا

ای سُلیمان مَسجدِ اَقْصی بِساز
لَشکَرِ بِلْقیس آمد در نماز

چون که او بُنیادِ آن مَسجدِ نَهاد
جِنّ و اِنْس آمد بَدَن در کار داد

یک گروه از عشق و قومی بی‌مُراد
هم‌چُنان که در رَهِ طاعَتْ عِباد

خَلْق دیوانَند و شَهوت سِلْسِله
می‌کَشَدْشان سویِ دُکّان و غَله

هست این زنجیر از خَوْف و وَلَه
تو مَبین این خَلْق را بی‌سِلْسِله

می‌کَشانَدْشان سویِ کَسْب و شکار
می‌کَشانَدْشان سویِ کان و بِحار

می‌کَشَدْشان سویِ نیک و سویِ بَد
گفت حَق فی جیدها حَبْلُ الْمَسَد

قَدْ جَعَلْنا الْحَبْلَ فی اَعْناقِهِم
وَاتَّخَذْنَا الْحَبْلَ مِنْ اَخْلاقِهِم

لَیْسَ مِنْ مُسْتَقْذِرٍ مُسْتَنْقِهِ
قَطُّ اِلّا طایِرُهْ فی عُنْقِهِ

حِرصِ تو در کارِ بَد چون آتش است
اَخْگَر از رَنگِ خوشِ آتش خَوش است

آن سیاهیْ فَحْم در آتش نَهان
چون که آتش شُد سیاهی شُد عِیان

اَخْگَر از حِرصِ تو شُد فَحْمِ سیاه
حِرصْ چون شُد مانْد آن فَحْمِ تَباه

آن زمان آن فَحْم اَخْگَر می‌نِمود
آن نه حُسنِ کار نارِ حرص بود

حِرصْ کارَت را بیاراییده بود
حِرص رَفت و مانْد کارِ تو کَبود

غَوْله‌یی را که بَر آرایید غول
پُخته پِنْدارَد کسی که هست گول

آزمایش چون نِمایَد جانِ او
کُند گردد ز آزمونْ دَندانِ او

از هَوَس آن دامْ دانه می‌نِمود
عکسِ غولِ حرص و آن خودْ خام بود

حِرص اَنْدَر کارِ دین و خیرْ جو
چون نَمانَد حِرص باشد نَغْزرو

خَیْرها نَغْزَند نه از عکسِ غَیْر
تابِ حِرص اَرْ رفت مانَد تابِ خَیْر

تابِ حِرص از کارِ دنیا چون بِرَفت
فَحْم باشد مانْده از اَخْگَر به تَفت

کودکان را حِرص می‌آرَد غِرار
تا شوند از ذوقِ دلْ دامَن‌سَوار

چون زِ کودک رفت آن حِرص بَدَش
بر دِگَر اَطْفالْ خنده آیَدَش

که چه می‌کردم؟ چه می‌دیدم دَرین؟
خَلْ زِ عَکسِ حِرص بِنْمود اَنْگَبین

آن بِنای اَنْبیا بی‌حِرص بود
زان چُنان پیوسته رونَق‌ها فُزود

ای بَسا مَسجد بَرآوَرْده کِرام
لیکْ نَبْوَد مسجدِ اَقْصاشْ نام

کعبه را که هر دَمی عِزّی فُزود
آن زِ اِخْلاصاتِ ابراهیم بود

فَضْلِ آن مسجد زِ خاک و سنگ نیست
لیکْ در بَنّاش حِرص و جنگ نیست

نه کُتُبْشان مِثْلِ کُتْبِ دیگران
نی مَساجِدْشان نه کسب و خان و مان

نه اَدَبْشان نه غَضَبْشان نه نَکال
نه نُعاس و نه قیاس و نه مَقال

هر یکی‌شان را یکی فَرّی دِگَر
مُرغِ جانْشانْ طایِر از پَرّی دِگَر

دل هَمی‌لَرْزَد زِ ذِکْرِ حالَشان
قِبلهٔ اَفْعالِ ما اَفْعالَشان

مُرغَشان را بَیْضه‌ها زَرّین بُده‌ست
نیمْ‌شب جانْشان سَحَرگَهْ بین شُده‌ست

هر چه گویم من به جانْ نیکویِ قَوْم
نَقْص گفتم گشته ناقِصْ‌گویِ قَوْم

مَسجدِ اَقْصی بِسازید ای کِرام
که سُلَیمان باز آمد وَالسَّلام

وَرْ ازین دیوان و پَریان سَر کَشَند
جُمله را اَمْلاک در چَنْبَر کَشَند

دیو یک دَم کَژْ رَوَد از مَکْر و زَرْق
تازیانه آیَدَش بر سَر چو بَرق

چون سُلَیمان شو که تا دیوانِ تو
سنگ بُرَّند از پیِ ایوانِ تو

چون سُلَیمان باش بی‌وَسْواس و ریو
تا تورا فرمان بَرَد جِنی و دیو

خاتَمِ تو این دل است و هوش دار
تا نَگَردد دیو را خاتَمْ شکار

پَس سُلَیمانی کُنَد بر تو مُدام
دیو با خاتَم حَذَر کُن وَالسَّلام

آن سُلَیمانی دِلا مَنْسوخ نیست
در سَر و سِرَّت سُلیمانی کُنی‌ست

دیو هم وقتی سُلیمانی کُند
لیکْ هر جولاهِه اَطْلَس کِی تَنَد؟

دَست جُنْبانَد چو دَستِ او وَلیک
در میان هر دوشان فرقی‌ست نیک
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۴۳ - مثل قانع شدن آدمی به دنیا و حرص او در طلب دنیا و غفلت او از دولت روحانیان کی ابنای جنس وی‌اند و نعره‌زنان کی یا لیت قومی یعلمون
گوهر بعدی:بخش ۴۵ - قصهٔ شاعر و صله دادن شاه و مضاعف کردن آن وزیر بوالحسن نام
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.