۶۹۷ بار خوانده شده

بخش ۳۲ - تهدید فرستادن سلیمان علیه‌السلام پیش بلقیس کی اصرار میندیش بر شرک و تاخیر مکن

هین بیا بِلْقیس وَرْنه بَد شود
لشکَرَت خَصْمَت شود مُرتَد شود

پَرده‌دارِ تو دَرَت را بَر کَند
جانِ تو با تو به جانْ خَصْمی کُند

جُمله ذَرَّاتِ زمین و آسْمان
لشکَرِ حَقَّند گاهِ اِمْتِحان

باد را دیدی که با عادان چه کرد؟
آب را دیدی که در طوفان چه کرد؟

آنچه بر فرعون زَد آن بَحْرِ کین
وانچه با قارون نِموده‌ست این زمین

وانچه آن بابیل با آن پیل کرد
وانچه پَشّه کَلِّهٔ نِمْرود خَورْد

وان که سنگ انداخت داودی به دَست
گشت شصد پاره و لشکَر شِکَست

سنگ می‌بارید بر اَعْدایِ لوط
تا که در آبِ سِیَه خورْدند غوط

گَر بگویم از جَماداتِ جهان
عاقلانه یاریِ پیغامبران

مَثنوی چندان شود که چِلْ شُتُر
گَر کَشَد عاجُز شود از بارِ پُر

دَست بر کافِر گواهی می‌دَهَد
لشکَرِ حَق می‌شود سَر می‌نَهَد

ای نِموده ضِدِّ حَقْ در فِعْلْ درس
در میانِ لشکَرِ اویی بِتَرس

جُزوْ جُزوَت لشکَرِ از در وِفاق
مَر ترا اکنون مُطیع‌اَند از نِفاق

گَر بگوید چَشم را کو را فَشار
دَردِ چَشم از تو بَر آرَد صد دَمار

وَرْ به دَندان گوید او بِنْما وَبال
پَس بِبینی تو زِ دَندانْ گوشْمال

باز کُن طِب را بِخوان بابُ الْعِلَل
تا بِبینی لشکَرِ تَن را عَمَل

چون که جانِ جانِ هر چیزی وِی است
دشمنی با جانِ جانْ آسان کِی است؟

خود رَها کُن لشکَرِ دیو و پَری
کَزْ میانِ جانْ کُنَندَم صَفْدَری

مُلک را بُگْذار بِلْقیس از نَخُست
چون مرا یابی همه مُلْک آنِ توست

خود بِدانی چون بَرِ من آمدی
که تو بی من نَقْشِ گرمابه بُدی

نَقْش اگر خود نَقْشِ سُلطان یا غَنی‌ست
صورت است از جانِ خود بی‌چاشْنی‌ست

زینَتِ او از برایِ دیگران
باز کرده بیهُده چَشم و دَهان

ای تو در بیگارْ خود را باخته
دیگِران را تو زِ خود نَشْناخته

تو به هر صورت که آیی بیْستی
که مَنَم این وَاللهْ آن تو نیستی

یک زَمان تنها بِمانی تو زِ خَلْق
در غَم و اندیشه مانی تا به حَلْق

این تو کِی باشی؟ که تو آن اَوْحَدی
که خوش و زیبا و سَرمَستِ خَودی

مُرغِ خویشی صَیدِ خویشی دامِ خویش
صَدْرِ خویشی فَرشِ خویشی بامِ خویش

جوهر آن باشد که قایِم با خودست
آن عَرَض باشد که فَرعِ او شُده‌ست

گَر تو آدم‌زاده‌یی چون او نِشین
جُمله ذُریّات را در خود بِبین

چیست اَنْدَر خُم که اَنْدَر نَهْر نیست؟
چیست اَنْدَر خانه کَنْدر شهر نیست؟

این جهان خُم است و دلْ چون جویِ آب
این جهانْ حُجْره‌است و دلْ شهرِ عُجاب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳۱ - حکایت آن مرد تشنه کی از سر جوز بن جوز می‌ریخت در جوی آب کی در گو بود و به آب نمی‌رسید تا به افتادن جوز بانگ آب# بشنود و او را چو سماع خوش بانگ آب اندر طرب می‌آورد
گوهر بعدی:بخش ۳۳ - پیدا کردن سلیمان علیه‌السلام کی مرا خالصا لامر الله جهدست در ایمان تو یک ذره غرضی نیست مرا نه در نفس تو و حسن تو و نه در ملک تو خود بینی چون چشم جان باز شود به نورالله
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.