۳۵۵ بار خوانده شده

بخش ۲۲ - قصهٔ هدیه فرستادن بلقیس از شهر سبا سوی سلیمان علیه‌السلام

هَدیهٔ بِلْقیس چِلْ اَسْتَر بُده‌ست
بارِ آن‌ها جُمله خِشْتِ زَر بُده‌ست

چون به صَحرای سُلیمانی رَسید
فَرشِ آن را جُمله زَرِّ پُخته دید

بر سَرِ زَرْ تا چِهِل مَنْزِل بِرانْد
تا که زَر را در نَظَر آبی نَماند

بارها گفتند زَرّ را وا بَریم
سویِ مَخْزَن ما چه بیگار اَنْدَریم

عَرصه‌یی کِشْ خاکْ زَرِّ دَهْ دَهی‌ست
زَر به هَدیه بُردن آن جا اَبْلَهی‌ست

ای بِبُرده عقلْ هَدیه تا اِله
عقل آن جا کَم‌تراَست از خاکِ راه

چون کَسادِ هَدیه آن جا شُد پَدید
شَرمْساریشان هَمی واپَس کَشید

باز گفتند اَرْ کَساد و اَرْ رَوا
چیست بر ما؟ بَنده فَرمانیم ما

گَر زَر و گَر خاکْ ما را بُردنی‌ست
اَمْرِ فرمان‌دِهْ به جا آوَردَنی‌ست

گر بِفَرمایَند که واپَس بَرید
هم به فَرمانْ تُحْفه را باز آورید

خَنْدَه‌ش آمد چون سُلیمان آن بِدید
کَزْ شما من کِی طَلَب کردم ثَرید؟

من نمی‌گویم مرا هَدیه دهید
بلکه گفتم لایِقِ هَدیه شوید

که مرا از غَیْبْ نادِر هَدیه‌هاست
که بَشَر آن را نَیارَد نیز خواست

می‌پَرستید اَخْتَری کو زَر کُند
رو باو آرید کو اَخْتَر کُند

می‌پَرستید آفتابِ چَرخ را
خوار کرده جانِ عالی‌نرخ را

آفتاب از اَمْرِ حَقْ طَبّاخِ ماست
اَبْلَهی باشد که گوییم او خداست

آفتابَت گَر بِگیرد چون کُنی؟
آن سیاهی زو تو چون بیرون کُنی؟

نه به دَرگاهِ خدا آری صُداع
که سیاهی را بِبَر وا دِهْ شُعاع؟

گَر کُشَنْدَت نیمْ شب خورشید کو
تا بِنالی یا اَمان خواهی ازو؟

حادِثاتْ اَغْلَب به شب واقِع شود
وان زمانْ مَعْبودِ تو غایِب بُوَد

سویِ حَقْ گَر راسْتانه خَم شَوی
وا رَهی از اَخْتَران مَحْرَم شَوی

چون شَوی مَحْرَم گُشایَم با تو لب
تا بِبینی آفتابی نیمْ‌ شب

جُز رَوانِ پاکْ او را شَرق نَه
در طُلوعَش روز و شب را فَرقْ نه

روز آن باشد که او شارِق شود
شب نَمانَد شب چو او بارِق شود

چون نِمایَد ذَرّه پیشِ آفتاب
هم‌چُنان است آفتابْ اَنْدَر لُباب

آفتابی را که رَخْشان می‌شود
دیده پیشَش کُند و حِیران می‌شود

هَمچو ذَرّه بینی اَش در نور عَرْش
پیش نورِ بی حَدِ مَوفورِ عَرْش

خوار و مِسکین بینی او را بی‌قَرار
دیده را قُوَّت شده از کِردِگار

کیمیایی که ازو یک مَاثری
بر دُخان افتاد گشت آن اَخْتَری

نادِر اکْسیری که از وِیْ نیم تاب
بر ظَلامی زَد بهکَردَشْ آفتاب

بوالْعَجَب میناگَری کَزْ یک عَمَل
بَست چندین خاصیَت را بر زُحَل

باقی اَخْتَرها و گوهرهای جان
هم بَرین مِقْیاس ای طالِب بِدان

دیدهٔ حِسّی زَبونِ آفتاب
دیدهٔ رَبّانی‌یی جو و بِیاب

تا زَبون گردد به پیش آن نَظَر
شَعْشَعاتِ آفتابِ با شَرَر

که آن نَظَر نوریّ و این ناری بُوَد
نارْ پیشِ نورْ بس تاری بُوَد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲۱ - تفسیر این حدیث کی مثل امتی کمثل سفینة نوح من تمسک بها نجا و من تخلف عنها غرق
گوهر بعدی:بخش ۲۳ - کرامات و نور شیخ عبدالله مغربی قدس الله سره
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.