۳۸۳ بار خوانده شده

بخش ۱۹ - قصهٔ آغاز خلافت عثمان رضی الله عنه و خطبهٔ وی در بیان آنک ناصح فعال به فعل به از ناصح قوال به قول

قِصّهٔ عُثمان که بر مِنْبَر بِرَفت
چون خِلافَت یافت بِشْتابید تَفْت

مِنْبَرِ مِهْتَر که سه ‌پایه بُده‌ست
رَفت بوبَکْر و دُوُم پایه نِشَست

بر سِوُم پایه عُمَر در دور خویش
از برای حُرمَتِ اسلام و کیش

دورِ عُثمان آمد او بالایِ تَخت
بَر شُد و بِنْشَست آن مَحْمودبَخت

پَس سؤالَش کرد شَخصی بوالْفُضول
که آن دو نَنْشَسْتَنْد بر جایِ رَسول

پَس تو چون جُستی ازیشان بَرتَری
چون به رُتْبَتْ تو ازیشان کَم تَری

گفت اگر پایهٔ سِوُم را بِسْپَرَم
وَهم آید که مِثالِ عُمَّرَم

بر دُوُم پایه شَوَم من جایْ جو
گویی بوبَکْرست و این هم مِثْلِ او

هست این بالا مَقام مُصْطَفی
وَهْم مَثْلی نیست با آن شَهْ مرا

بَعد ازان بر جایْ خُطْبه آن وَدود
تا به قُربِ عَصْر لبْ‌خاموش بود

زَهْره نه کَس را که گوید هین بِخوان
یا بُرون آید زِ مَسْجِد آن زمان

هَیْبَتی بِنْشَسته بُد بر خاص و عام
پُر شُده نورِ خدا آن صَحْن و بام

هر کِه بینا ناظِرِ نورَش بُدی
کورْ زان خورشید هم گَرم آمدی

پَس زِ گَرمی فهم کردی چشم کور
که بَر آمَد آفتابی بی ‌فُتور

لیک این گرمی گُشایَد دیده را
تا بِبینَد عینِ هر بِشْنیده را

گَرمی‌اَش را ضَجْرَتیّ و حالَتی
زان تَبِشْ دل را گُشادی فُسْحَتی

کور چون شُد گرمْ از نورِ قِدَم
از فَرَح گوید که من بینا شُدم

سَخت خوش مَستی ولی ای بُوالْحَسَن
پاره‌‌یی راهست تا بینا شُدن

این نَصیبِ کور باشد ز آفتاب
صد چُنین واللهُ اَعْلَمْ بِالصَّواب

وان کِه او آن نور را بینا بُوَد
شَرحِ او کِی کار بوسینا بُوَد؟

وَرْ شود صد تو کِه باشد این زبان
که بِجُنبانَد به کَف پَردهٔ‌یْ عِیان؟

وای بر وِیْ گَر بِسایَد پرده را
تیغِ اَللّهی کُند دَستَش جُدا

دَست چِه بْوَد خود سَرَش را بَر کَند
آن سَری کَزْ جَهْل سَرها می‌کُند

این به تَقدیرِ سُخَن گفتم تو را
وَرْنه خود دَستَش کجا و آن کجا؟

خاله را خایِه بدی خالو شُدی
این به تَقْدیر آمدست اَرْ او بُدی

از زبانْ تا چَشمْ کو پاک از شِکَست
صد هزاران ساله گویم اَنْدک است

هین مَشو نومید نور از آسْمان
حَق چو خواهد می‌رَسَد در یک زمان

صد اَثَر در کان‌ها از اَخْتَران
می‌رَسانَد قُدرَتَش در هر زمان

اَخْتَر گردون ظُلَم را ناسِخ است
اَخْتَرِ حَقْ در صِفاتَش راسِخ است

چَرخِ پانصد ساله راه ای مُسْتَعین
در اَثَر نزدیک آمد با زمین

سه هزاران سال و پانصد تا زُحَل
دَم به دَم خاصیَّتَش آرَد عَمَل

دَر هَمَش آرَد چو سایه در اِیاب
طولِ سایه چیست پیشِ آفتاب؟

وَزْ نُفوس پاک اَخْتَروَش مَدَد
سویِ اَخْتَرهایِ گَردون می‌رَسَد

ظاهِرِ آن اَخْتَرانْ قَوّامِ ما
باطِنِ ما گشته قَوّامِ سَما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۸ - بقیهٔ قصهٔ بنای مسجد اقصی
گوهر بعدی:بخش ۲۰ - در بیان آنک حکما گویند آدمی عالم صغریست و حکمای اللهی گویند آدمی عالم کبریست زیرا آن علم حکما بر صورت آدمی مقصور بود و علم این حکما در حقیقت حقیقت آدمی موصول بود
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.