۳۸۳ بار خوانده شده
بخش ۱۵ - گفتن آن جهود علی را کرم الله وجهه کی اگر اعتماد داری بر حافظی حق از سر این کوشک خود را در انداز و جواب گفتن امیرالمؤمنین او را
مُرتضی را گفت روزی یک عَنود
کو زِ تَعْظیمِ خدا آگَهْ نبود
بر سَرِ بامیّ و قَصری بَسْ بُلَند
حِفْظِ حَق را واقِفی ای هوشْمَند؟
گفت آری او حَفیظ است و غَنی
هستیِ ما را زِ طِفْلیّ و مَنی
گفت خود را اَنْدَر اَفْکَن هین زِ بام
اِعْتِمادی کُن به حِفْظِ حَقْ تمام
تا یَقین گرددمرا ایقانِ تو
وِ اعْتِقادِ خوبِ با بُرهانِ تو
پَس امیرش گفت خامُش کُن بُرو
تا نَگَردد جانْت زین جُرات گِرو
کِی رَسَد مَر بَنده را که با خدا
آزمایش پیش آرَد زِابْتِلا؟
بَنده را کِی زَهْره باشد کَزْ فُضول
اِمْتِحان حَق کُند؟ ای گیجِ گول
آن خدا را میرَسَد کو اِمْتحان
پیش آرَد هر دَمی با بَندگان
تا به ما ما را نِماید آشِکار
که چه داریم از عَقیده در سِرار
هیچ آدم گفت حَق را که تو را
اِمْتِحان کردم دَرین جُرم و خَطا؟
تا بِبینَم غایَتِ حِلْمَت شَها؟
اَهْ کِه را باشد مَجال این کِه را؟
عقلِ تو از بَسْ که آمد خیره سَر
هست عُذْرَت از گُناهِ تو بَتَر
آن کِه او اَفْراشت سَقْفِ آسْمان
تو چه دانی کردن او را اِمْتِحان؟
ای نَدانِسته تو شَرّ و خیر را
اِمْتِحان خود را کُن آن گَهْ غَیْر را
اِمْتِحانِ خود چو کردی ای فُلان
فارغ آیی زِ امْتِحان دیگران
چون بِدانِستی که شِکَّردانهیی
پَس بِدانی کَاهْلِ شِکَّرخانهیی
پَس بِدان بیاِمْتحانی که اِله
شِکَّری نَفْرسْتَدَت ناجایْگاه
این بِدان بیاِمْتِحانْ از عِلْمِ شاه
چون سری نَفْرسْتَدَت در پای گاه
هیچ عاقِل اَفْکَنَد دُرِّ ثَمین
در میانِ مُسْتَراحی پُر چَمین؟
زانکه گندم را حَکیم آگَهی
هیچ نَفْرسْتَد به اَنْبارِ کَهی
شیخ را که پیشوا و رَهْبراست
گر مُریدی اِمْتِحان کرد او خَرست
اِمْتِحانَش گر کُنی در راهِ دین
هم تو گردی مُمْتَحَن ای بییَقین
جُرات و جَهْلَت شود عُریان و فاش
او بِرِهنه کِی شود زان اِفْتِتاش؟
گَر بِیایَد ذَرّه سَنْجَد کوه را
بَر دَرَد زان کُهْ تَرازوش ای فَتی
کَزْ قیاسِ خود تَرازو میتَنَد
مَردِ حَق را در تَرازو میکُند
چون نگُنجَد او به میزانِ خِرَد
پَس تَرازویِ خِرَد را بَر دَرَد
اِمْتِحان هَمچون تَصرُّف دان دَرو
تو تَصرُّف بر چُنان شاهی مَجو
چه تَصرُّف کرد خواهد نَقْشها
بر چُنان نَقّاشْ بَهرِ اِبْتِلا؟
اِمْتِحانی گَر بِدانِست و بِدید
نی که هم نَقّاشْ آن بر وِیْ کَشید؟
چه قَدَر باشد خود این صورت که بَست
پیشِ صورتها که در عِلْمِ وِیْ است؟
وَسوَسهیْ این اِمْتحان چون آمَدَت
بَختِ بَد دان کآمَد و گَردن زَدَت
چون چُنین وَسْواس دیدی زودْ زود
با خدا گَرد و دَرآ اَنْدَر سُجود
سَجْده گَهْ را تَر کُن از اشکِ رَوان
کِی خدا تو وارَهانَم زین گُمان
آن زمان کِتْ اِمْتِحان مَطلوب شُد
مَسجدِ دینِ تو پُر خَرّوب شُد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
کو زِ تَعْظیمِ خدا آگَهْ نبود
بر سَرِ بامیّ و قَصری بَسْ بُلَند
حِفْظِ حَق را واقِفی ای هوشْمَند؟
گفت آری او حَفیظ است و غَنی
هستیِ ما را زِ طِفْلیّ و مَنی
گفت خود را اَنْدَر اَفْکَن هین زِ بام
اِعْتِمادی کُن به حِفْظِ حَقْ تمام
تا یَقین گرددمرا ایقانِ تو
وِ اعْتِقادِ خوبِ با بُرهانِ تو
پَس امیرش گفت خامُش کُن بُرو
تا نَگَردد جانْت زین جُرات گِرو
کِی رَسَد مَر بَنده را که با خدا
آزمایش پیش آرَد زِابْتِلا؟
بَنده را کِی زَهْره باشد کَزْ فُضول
اِمْتِحان حَق کُند؟ ای گیجِ گول
آن خدا را میرَسَد کو اِمْتحان
پیش آرَد هر دَمی با بَندگان
تا به ما ما را نِماید آشِکار
که چه داریم از عَقیده در سِرار
هیچ آدم گفت حَق را که تو را
اِمْتِحان کردم دَرین جُرم و خَطا؟
تا بِبینَم غایَتِ حِلْمَت شَها؟
اَهْ کِه را باشد مَجال این کِه را؟
عقلِ تو از بَسْ که آمد خیره سَر
هست عُذْرَت از گُناهِ تو بَتَر
آن کِه او اَفْراشت سَقْفِ آسْمان
تو چه دانی کردن او را اِمْتِحان؟
ای نَدانِسته تو شَرّ و خیر را
اِمْتِحان خود را کُن آن گَهْ غَیْر را
اِمْتِحانِ خود چو کردی ای فُلان
فارغ آیی زِ امْتِحان دیگران
چون بِدانِستی که شِکَّردانهیی
پَس بِدانی کَاهْلِ شِکَّرخانهیی
پَس بِدان بیاِمْتحانی که اِله
شِکَّری نَفْرسْتَدَت ناجایْگاه
این بِدان بیاِمْتِحانْ از عِلْمِ شاه
چون سری نَفْرسْتَدَت در پای گاه
هیچ عاقِل اَفْکَنَد دُرِّ ثَمین
در میانِ مُسْتَراحی پُر چَمین؟
زانکه گندم را حَکیم آگَهی
هیچ نَفْرسْتَد به اَنْبارِ کَهی
شیخ را که پیشوا و رَهْبراست
گر مُریدی اِمْتِحان کرد او خَرست
اِمْتِحانَش گر کُنی در راهِ دین
هم تو گردی مُمْتَحَن ای بییَقین
جُرات و جَهْلَت شود عُریان و فاش
او بِرِهنه کِی شود زان اِفْتِتاش؟
گَر بِیایَد ذَرّه سَنْجَد کوه را
بَر دَرَد زان کُهْ تَرازوش ای فَتی
کَزْ قیاسِ خود تَرازو میتَنَد
مَردِ حَق را در تَرازو میکُند
چون نگُنجَد او به میزانِ خِرَد
پَس تَرازویِ خِرَد را بَر دَرَد
اِمْتِحان هَمچون تَصرُّف دان دَرو
تو تَصرُّف بر چُنان شاهی مَجو
چه تَصرُّف کرد خواهد نَقْشها
بر چُنان نَقّاشْ بَهرِ اِبْتِلا؟
اِمْتِحانی گَر بِدانِست و بِدید
نی که هم نَقّاشْ آن بر وِیْ کَشید؟
چه قَدَر باشد خود این صورت که بَست
پیشِ صورتها که در عِلْمِ وِیْ است؟
وَسوَسهیْ این اِمْتحان چون آمَدَت
بَختِ بَد دان کآمَد و گَردن زَدَت
چون چُنین وَسْواس دیدی زودْ زود
با خدا گَرد و دَرآ اَنْدَر سُجود
سَجْده گَهْ را تَر کُن از اشکِ رَوان
کِی خدا تو وارَهانَم زین گُمان
آن زمان کِتْ اِمْتِحان مَطلوب شُد
مَسجدِ دینِ تو پُر خَرّوب شُد
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۴ - رد کردن معشوقه عذر عاشق را و تلبیس او را در روی او مالیدن
گوهر بعدی:بخش ۱۶ - قصهٔ مسجد اقصی و خروب و عزم کردن داود علیهالسلام پیش از سلیمان علیهالسلام بر بنای آن مسجد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.