۳۶۵ بار خوانده شده

بخش ۹ - غرض از سمیع و بصیر گفتن خدا را

از پِیِ آن گفت حَقْ خود را بَصیر
که بُوَد دیدِ وِیْ‌اَت هر دَم نَذیر

از پِیِ آن گفت حَقْ خود را سَمیع
تا بِبَندی لَبْ زِ گُفتارِ شَنیع

از پِی آن گفت حَقْ خود را عَلیم
تا نَیَنْدیشی فَسادی تو زِ بیم

نیست این‌ها بر خدا اِسْمِ عَلَم
کِه سِیَه کافور دارد نام هم

اسم مُشْتَقْ است و اَوْصافِ قَدیم
نه مِثالِ عِلَّتِ اولی سَقیم

وَرْنَه تَسْخَر باشد و طَنْز و دَها
کَرّ را سامِع ضَریران را ضیا

یا عَلَم باشد حَیی نامِ وَقیح
یا سیاهِ زشت را نام صَبیح

طِفْلَکِ نوزاده را حاجی لَقَب
یا لَقَب غازی نَهی بَهرِ نَسَب

گَر بگویند این لَقَب‌ها در مَدیح
تا ندارد آن صِفَت نَبْوَد صَحیح

تَسْخَر و طَنْزی بُوَد آن یا جُنون
پاکْ حَقْ عَمّا یَقولُ الظّالِمون

مَن هَمی‌دانِسْتَمَت پیش از وصال
که نِکورویی وَلیکِن بَدخِصال

منْ هَمی‌دانِسْتَمَت پیش از لِقا
کَزْ سِتیزه راسِخی اَنْدَر شِقا

چون که چَشمَم سُرخ باشد در عَمَش
دانَمَش زان دَرد گَر کَم بینَمَش

تو مرا چون بَرِّه دیدی بی‌شَبان
تو گُمان بُردی ندارم پاسْبان؟

عاشقان از دَرْد زان نالیده‌اند
که نَظَر ناجایْگَه مالیده‌اند

بی‌شَبان دانسته‌اند آن ظَبْی را
رایِگان دانسته‌اند آن سَبْی را

تا زِ غَمْزه تیر آمد بر جِگَر
که مَنَم حارِس گِزافه کَم نِگَر

کِیْ کَم از بَرِّه کَم از بُزغاله‌اَم
که نباشد حارِسْ از دُنباله‌ام؟

حارِسی دارم که مُلْکَش می‌سِزَد
دانَد او بادی که آن بر من وَزَد

سَرد بود آن بادْ یا گرم آن عَلیم
نیست غافِل نیست غایب ای سَقیم

نَفْسِ شَهْوانی زِحَقِ کَرَّست و کور
من به دلْ کوریْت می‌دیدم زِ دور

هشت سالَت زان نَپُرسیدم به هیچ
که پُرَت دیدم زِ جَهْلِ پیچْ پیچ

خود چه پُرسَم آن که او باشد به تون
که تو چونی چون بُوَد او سَرنِگون؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۸ - گفتن زن کی او در بند جهاز نیست مراد او ستر و صلاحست و جواب گفتن صوفی این را سرپوشیده
گوهر بعدی:بخش ۱۰ - مثال دنیا چون گولخن و تقوی چون حمام
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.