۴۱۳ بار خوانده شده

بخش ۵ - قصد خیانت کردن عاشق و بانگ بر زدن معشوق بر وی

چون که تنهایَش بدید آن ساده مَرد
زود او قَصدِ کنار و بوسه کرد

بانگ بر وِیْ زد به هَیبَت آن نِگار
که مَرو گُستاخ اَدَب را هوش دار

گفت آخِر خَلْوَت است و خَلْق نی
آبْ حاضر تشنهٔ هَمچون مَنی

کَس نمی‌جُنبَد دَرین جا جُز که باد
کیست حاضر؟ کیست مانِع زین گُشاد؟

گفت ای شَیْدا تو اَبْلَه بوده‌یی
اَبْلَهی وَزْ عاقلان نَشْنوده‌یی

باد را دیدی که می‌جُنبَد بِدان
باد جُنبانی‌ست اینجا بادْران

جُزوِ بادی که به حُکْمِ ما دراست
بادْ بیزن تا نَجُنبانی نَجَست

جُنبِشِ این جزو بادِ ای ساده مَرد
بی‌تو و بی‌بادْ بیزن سَر نکرد

جنبشِ بادِ نَفَس کَانْدَر لب است
تابِعِ تَصْریفِ جان و قالَب است

گاه دَم را مَدْح و پیغامی کُنی
گاه دَم را هَجْو و دُشنامی کُنی

پَس بِدان اَحْوالِ دیگر بادها
که زِ جُزویْ کُلّ می‌بینَد نُهی

باد را حَق گَهْ بَهاری می‌کُند
در دِیْ اَش زین لُطفْ عاری می‌کُند

بر گُروه عادْ صَرصَر می‌کُند
باز بر هودَش مُعَّطر می‌کُند

می‌کُند یک باد را زَهْرِ سُموم
مَر صَبا را می‌کُند خُرَّمْ قُدوم

بادِ دَم را بر تو بِنْهاد او اَساس
تا کُنی هر باد را بر وِیْ قیاس

دَم نمی‌گردد سُخَن بی‌لُطف و قَهر
بر گُروهی شَهْد و بر قَومی‌ست زَهْر

مِرْوَحه جُنْبانْ پِیِ اِنْعامِ کَس
وَزْ برای قَهْرِ هر پَشّه وْ مگس

مِرْوَحه‌یْ تَقدیرِرَبّانی چرا
پُر نباشد زِامْتِحان و اِبْتِلا؟

چون که جُزوِ بادِ دَم یا مِرْوَحه
نیست اِلّا مَفْسَده یا مَصْلَحه

این شِمال و این صَبا و این دَبور
کِی بُوَد از لُطف و از اِنْعامْ دور؟

یک کَفِ گندمْ زِ اَنْباری بِبین
فَهْم کُن کان جُمله باشد هم چُنین

کُلِّ بادْ از بُرجِ بادِ آسْمان
کِی جَهَد بی مِرْوَحه‌ی آنْ بادْران؟

بَر سَر خَرمَن به وَقتِ اِنْتِقاد
نه که فَلّاحان ز حَقْ جویَند باد؟

تا جُدا گردد زِ گندمْ کاه‌ها
تا به اَنْباری رَوَد یا چاه‌ها؟

چون بِمانَد دیر آن بادِ وَزان
جُمله را بینی به حَقْ لابِه‌ کُنان

هم چُنین در طَلْقْ آن بادِ وِلاد
گَر نَیایَد بانگِ دَرد آید که داد

گَر نمی‌دانند کِشْ راننده اوست
باد را پَس کردنِ زاری چه خوست؟

اَهْلِ کَشتی هم چُنین جویایِ باد
جُمله خواهانَش از آن رَبُّ الْعباد

هم چُنین در دَردِ دَندان‌ها زِ باد
دَفْع می‌خواهی بسوز و اِعْتِقاد

از خدا لابِه ‌کُنان آن جُندیان
که بِدِه بادِ ظَفَر ای کامران

رُقْعهٔ تَعویذ می‌خواهند نیز
در شِکَنجه‌ی ْطَلْقِ زَن از هر عزیز

پَس همه دانسته‌اند آن را یَقین
که فِرِستَد بادْ رَبُّ العالَمین

پَس یَقین در عقلِ هر داننده هست
این که با جُنْبنده جُنْبانَنده هست

گَر تو او را می‌نَبینی در نَظَر
فَهْم کُن آن را به اِظْهار اَثَر

تَن به جانْ جُنبَد نمی‌بینی تو جان
لیک از جُنبیدنِ تَنْ جان بِدان

گفت او گَر اَبْلَهَم من در اَدَب
زیرَکَم اَنْدر وَفا و در طَلَب

گفت اَدَب این بود خود که دیده شُد
آن دِگَر را خود هَمی‌دانی تو لُد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۴ - سال کردن از عیسی علیه‌السلام کی در وجود از همهٔ صعبها صعب‌تر چیست
گوهر بعدی:بخش ۶ - قصهٔ آن صوفی کی زن خود را بیگانه‌ای بگرفت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.