۳۳۵ بار خوانده شده

بخش ۲۲۵ - نواختن معشوق عاشق بیهوش را تا به هوش باز آید

می‌کَشید از بیهُشی‌اَش در بَیان
اندکْ اندک از کَرَمْ صَدْرِ جهان

بانگ زد در گوشِ او شَهْ کِی گدا
زَر نِثار آوَرْدَمَت دامَن گُشا

جانِ تو کَنْدَر فِراقَم می‌طَپید
چون که زِنْهارَش رَسیدم چون رَمید؟

ای بِدیده در فِراقَم گرم و سَرد
با خود آ از بی‌خودیّ و باز گرد

مُرغِ خانه اُشتُری را بی‌خِرَد
رَسْمِ مِهْمانَش به خانه می‌بَرَد

چون به خانه‌یْ مُرغْ اُشتُر پا نَهاد
خانه ویران گشت و سَقْف اَنْدَر فُتاد

خانهٔ مُرغ است هوش و عقلِ ما
هوشِ صالِحْ طالِبِ ناقه‌یْ خدا

ناقه چون سَر کرد در آب و گِلَش
نه گِل آن جا مانْد نه جان و دِلَش

کرد فَضْلِ عشقْ انسان را فُضول
زین فُزون‌جویی ظَلوم است و جَهول

جاهِل است و اَنْدَرین مُشکلْ شِکار
می‌کَشَد خرگوشْ شیری در کِنار

کِی کِنار اَنْدَر کَشیدی شیر را
گَر بِدانستیّ و دیدی شیر را؟

ظالِم است او بر خود و بر جانِ خَود
ظُلْم بینْ کَزْ عدل‌ها گو می‌بَرَد

جَهْلِ او مَر عِلْم‌ها را اوسْتاد
ظُلْمِ او مَر عدل‌ها را شُد رَشاد

دستِ او بِگْرفت کین رَفته دَمَش
آن گَهی آید که من دَمْ بَخْشَمَش

چون به من زنده شود این مُرده‌تَن
جانِ من باشد که رو آرَد به من

من کُنم او را ازین جانْ مُحْتَشَم
جان که من بَخْشَم بِبینَد بَخشِشَم

جانِ نامَحْرَم نَبینَد رویِ دوست
جُز همان جانْ کَاصْلِ او از کویِ اوست

دَر دَمَم قَصّاب‌وار این دوست را
تا هِلَد آن مَغزِ نَغْزَش پوست را

گفت ای جانِ رَمیده از بَلا
وَصلِ ما را دَر گُشادیم اَلصَّلا

ای خودِ ما بی‌خودیّ و مَستی‌اَت
ای زِ هستِ ما هَماره هستی‌اَت

با تو بی‌لبْ این زمانْ من نو به نو
رازهایِ کُهنه گویم می‌شِنو

زان که آن لب‌ها ازین دَمْ می‌رَمَد
بر لبِ جویِ نَهان بَر می‌دَمَد

گوشِ بی‌گوشی دَرین دَمْ بَر گُشا
بَهرِ رازِ یَفْعَلُ اللهْ ما یَشا

چون صَلایِ وَصلْ بِشْنیدن گرفت
اندکْ اندک مُرده جُنْبیدن گرفت

نه کم از خاک است کَزْ عِشوه‌یْ صَبا
سَبز پوشَد سَر بَر آرَد از فَنا

کَم زِ آبِ نُطْفه نَبْوَد کَزْ خِطاب
یوسُفان زایَند رُخْ چون آفتاب

کَم زِ بادی نیست شُد از اَمْرِ کُن
در رَحِمْ طاوس و مُرغِ خوشْ‌سُخُن

کَم زِ کوهِ سنگ نَبْوَد کَزْ وِلاد
ناقه‌یی کان ناقه ناقه زاد زاد

زین همه بُگْذَر نه آن مایه‌یْ عَدَم
عالَمَم زاد و بِزایَد دَمْ به دَم؟

بَر جَهید و بَر طَپید و شادْ شاد
یک دو چَرخی زد سُجود اَنْدَر فُتاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲۲۴ - امرکردن سلیمان علیه السلام پشهٔ متظلم را به احضار خصم به دیوان حکم
گوهر بعدی:بخش ۲۲۶ - با خویش آمدن عاشق بیهوش و روی آوردن به ثنا و شکر معشوق
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.