۴۱۹ بار خوانده شده
پس سُلَیمان گفت ای زیبادَوی
اَمْرِ حَقْ باید که از جان بِشْنَوی
حَق به من گفتهست هان ای دادْوَر
مَشْنو از خَصْمی تو بیخَصْمی دِگَر
تانَیایَد هر دو خَصْمْ اَنْدَر حُضور
حَق نَیایَد پیشِ حاکِمْ در ظُهور
خَصْمِ تنها گَر بَر آرَد صد نَفیر
هان و هان بیخَصْمْ قولِ او مگیر
من نَیارَم رو زِ فرمانْ تافتن
خَصْمِ خود را رو بیاوَر سویِ من
گفت قولِ توست بُرهان و دُرُست
خَصْمِ من باد است و او در حُکْمِ توست
بانگ زد آن شَهْ که ای بادِ صَبا
پَشّه اَفْغان کرد از ظُلْمَت بیا
هین مُقابْل شو تو و خَصْم و بگو
پاسخِ خَصْم و بِکُن دَفْعِ عَدو
بادْ چون بِشْنید آمد تیزْ تیز
پَشّه بِگْرفت آن زمانْ راهِ گُریز
پس سُلَیمان گفت ای پَشّه کجا؟
باش تا بر هر دو رانَم من قَضا
گفت ای شَه مرگِ من از بودِ اوست
خودْ سیاه این روزِ منْ از دودِ اوست
او چو آمد من کجا یابَم قَرار؟
کو بَر آرَد از نَهادِ منْ دَمار
هم چُنین جویایِ دَرگاهِ خدا
چون خدا آمد شود جویَنْده لا
گَرچه آن وَصْلَت بَقا اَنْدَر بَقاست
لیک زَاوَّل آن بَقا اَنْدَر فَناست
سایههایی که بُوَد جویایِ نور
نیست گردد چون کُند نورَش ظُهور
عقلْ کِی مانَد چو باشد سَردِه او؟
کُلُّ شَیْءٍ هالِکْ اِلّا وَجْهَهُ
هالِک آید پیشِ وَجْهَش هست و نیست
هستی اَنْدَر نیستی خود طُرفهییست
اَنْدَرین مَحْضَر خِرَدها شُد زِ دست
چون قَلَم این جا رَسیده شُد شِکَست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
اَمْرِ حَقْ باید که از جان بِشْنَوی
حَق به من گفتهست هان ای دادْوَر
مَشْنو از خَصْمی تو بیخَصْمی دِگَر
تانَیایَد هر دو خَصْمْ اَنْدَر حُضور
حَق نَیایَد پیشِ حاکِمْ در ظُهور
خَصْمِ تنها گَر بَر آرَد صد نَفیر
هان و هان بیخَصْمْ قولِ او مگیر
من نَیارَم رو زِ فرمانْ تافتن
خَصْمِ خود را رو بیاوَر سویِ من
گفت قولِ توست بُرهان و دُرُست
خَصْمِ من باد است و او در حُکْمِ توست
بانگ زد آن شَهْ که ای بادِ صَبا
پَشّه اَفْغان کرد از ظُلْمَت بیا
هین مُقابْل شو تو و خَصْم و بگو
پاسخِ خَصْم و بِکُن دَفْعِ عَدو
بادْ چون بِشْنید آمد تیزْ تیز
پَشّه بِگْرفت آن زمانْ راهِ گُریز
پس سُلَیمان گفت ای پَشّه کجا؟
باش تا بر هر دو رانَم من قَضا
گفت ای شَه مرگِ من از بودِ اوست
خودْ سیاه این روزِ منْ از دودِ اوست
او چو آمد من کجا یابَم قَرار؟
کو بَر آرَد از نَهادِ منْ دَمار
هم چُنین جویایِ دَرگاهِ خدا
چون خدا آمد شود جویَنْده لا
گَرچه آن وَصْلَت بَقا اَنْدَر بَقاست
لیک زَاوَّل آن بَقا اَنْدَر فَناست
سایههایی که بُوَد جویایِ نور
نیست گردد چون کُند نورَش ظُهور
عقلْ کِی مانَد چو باشد سَردِه او؟
کُلُّ شَیْءٍ هالِکْ اِلّا وَجْهَهُ
هالِک آید پیشِ وَجْهَش هست و نیست
هستی اَنْدَر نیستی خود طُرفهییست
اَنْدَرین مَحْضَر خِرَدها شُد زِ دست
چون قَلَم این جا رَسیده شُد شِکَست
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۲۲۳ - داد خواستن پشه از باد به حضرت سلیمان علیه السلام
گوهر بعدی:بخش ۲۲۵ - نواختن معشوق عاشق بیهوش را تا به هوش باز آید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.