۳۶۱ بار خوانده شده

بخش ۲۲۲ - جذب معشوق عاشق را من حیث لا یعمله العاشق و لا یرجوه و لا یخطر بباله و لا یظهر من ذلک الجذب اثر فی العاشق الا الخوف الممزوج بالیاس مع دوام الطلب

آمدیم این جا که در صَدْرِ جهان
گَر نبودی جَذْبِ آن عاشقْ نَهان

ناشَکیباکِی بُدی او از فِراق؟
کِی دَوان باز آمدی سویِ وُثاق؟

مَیْلِ معشوقانْ نَهان است و سَتیر
مَیْلِ عاشق با دو صد طَبْل و نَفیر

یک حِکایَت هست این جا زِ اعْتِبار
لیک عاجز شُد بُخاری زِ انْتِظار

تَرکِ آن کردیم کو در جُست و جوست
تاکه پیش از مرگ بیند رویِ دوست

تا رَهَد از مرگ تا یابَد نَجات
زان که دیدِ دوست است آبِ حَیات

هر کِه دیدِ او نباشد دَفْعِ مرگ
دوست نَبْوَد که نه میوه‌سْتَش نه برگ

کارْ آن کار است ای مُشتاقِ مَست
کَنْدَر آن کار اَرْ رَسَد مَرگَت خوش است

شُد نِشانِ صِدْقِ ایمانْ ای جوان
آن کِه آید خوش تورا مرگْ اَنْدَر آن

گَر نَشُد ایمانِ تو ای جان چُنین
نیست کامِل رو بِجو اِکْمالِ دین

هر کِه اَنْدَر کارِ تو شُد مرگ‌دوست
بر دلِ تو بی کَراهَت دوستْ اوست

چون کَراهَت رفت آن خود مرگ نیست
صورتِ مرگ است و نُقلان کردنی‌ست

چون کَراهَت رَفت مُردن نَفْع شُد
پس دُرُست آید که مُردنْ دَفْع شُد

دوستْ حَقّ است و کسی کِشْ گفت او
که تویی آنِ من و منْ آنِ تو

گوش دار اکنون که عاشق می‌رَسَد
بَسته عشقْ او را به حَبْلٍ مِنْ مَسَد

چون بِدید او چهرهٔ صَدْرِ جهان
گوییا پَرّیدَش از تَنْ مُرغِ جان

هَمچو چوبِ خُشک افتاد آن تَنَش
سَرد شُد از فَرقِ جانْ تا ناخَنَش

هرچه کردند از بَخور و از گُلاب
نه بِجُنبید و نه آمد در خِطاب

شاه چون دید آن مُزَعْفَر رویِ او
پس فُرود آمد زِ مَرکَبْ سویِ او

گفت عاشقْ دوست می‌جویَد به تَفْت
چون که معشوق آمد آن عاشق بِرَفت

عاشقِ حَقّیّ و حَقّ آن است کو
چون بِیایَد نَبْوَد از تو تایِ مو

صد چو تو فانی‌ست پیشِ آن نَظَر
عاشقی بر نَفْیِ خود خواجه مگر؟

سایه‌ییّ و عاشقی بر آفتاب
شَمْس آید سایه لا گردد شِتاب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲۲۱ - بیان آنک طاغی در عین قاهری مقهورست و در عین منصوری ماسور
گوهر بعدی:بخش ۲۲۳ - داد خواستن پشه از باد به حضرت سلیمان علیه السلام
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.