۴۵۲ بار خوانده شده

بخش ۲۱۴ - منجذب شدن جان نیز به عالم ارواح و تقاضای او و میل او به مقر خود و منقطع شدن از اجزای اجسام کی هم کندهٔ پای باز روح‌اند

گوید ای اَجْزایِ پَستِ فَرشی‌اَم
غُربَتِ من تَلْخ‌تَر من عَرشی‌اَم

مَیْلِ تَن در سبزه و آبِ رَوان
زان بُوَد که اَصْلِ او آمد ازان

مَیْلِ جان اَنْدَر حَیات و در حَی است
زان که جانِ لامَکانْ اَصْلِ وِیْ است

مَیْلِ جان در حِکْمَت است و در عُلوم
مَیْلِ تَن در باغ و راغ است و کُروم

مَیْلِ جان اَنْدَر تَرقّیّ و شَرَف
مَیْلِ تَن در کَسْب و اَسْبابِ عَلَف

مَیْل و عشقِ آن شَرَف هم سویِ جان
زین یُحِبْ را و یُحبّون را بِدان

حاصِل آن که هر کِه او طالِب بُوَد
جانِ مَطْلوبَش دَرو راغِب بُوَد

گَر بگویم شَرحِ اینْ بی‌حَد شود
مَثْنوی هشتاد تا کاغذ شود

آدمی حیوان نَباتیّ و جَماد
هر مُرادی عاشقِ هر بی‌مُراد

بی‌مُرادان بر مُرادی می‌تَنَند
وان مُرادانْ جَذْبِ ایشان می‌کُنند

لیک مَیْلِ عاشقانْ لاغَر کُند
مَیْلِ مَعشوقانْ خوش و خوش‌فَر کُند

عشقِ معشوقان دو رُخ اَفْروخته
عشقِ عاشقْ جانِ او را سوخته

کَهْرُبا عاشق به شَکلِ بی‌نیاز
کاه می‌کوشَد در آن راهِ دراز

این رَها کُن عشقِ آن تشنه‌دَهان
تافت اَنْدَر سینهٔ صَدْرِ جهان

دودِ آن عشق و غَمِ آتشکده
رَفته در مَخْدومِ او مُشْفِق شُده

لیکَش از ناموس و بَوْش و آبِ رو
شَرم می‌آمد که وا جویَد ازو

رَحمَتَش مُشتاقِ آن مِسْکین شُده
سَلطَنَت زین لُطْفْ مانِع آمده

عقلْ حیران کین عَجَب او را کَشید
یا کَشِش زان سو بِدین جانِب رَسید؟

تَرکِ جَلْدی کُن کَزین ناواقِفی
لب بِبَند اَللهُ اَعْلَمْ بِالْخَفی

این سُخَن را بعد ازین مَدْفون کُنم
آن کَشَنده می‌کَشَد من چون کُنم؟

کیست آن کِتْ می‌کَشَد ای مُعْتَنی؟
آن کِه می‌نَگْذارَدَت کین دَم زنی

صد عَزیمَت می‌کُنی بَهرِ سَفَر
می‌کَشانَد مَر تو را جایِ دِگَر

زان بِگَرداند به هر سو آن لِگام
تا خَبَر یابَد زِ فارِسْ اسبِ خام

اسبِ زیرکْ سار زان نیکو پِیْ است
کو هَمی‌دانَد که فارِس بر وِی است

او دِلَت را بر دو صد سودا بِبَست
بی‌مُرادَت کرد پس دل را شِکَست

چون شِکَست او بالِ آن رایِ نَخُست
چون نَشُد هستیِّ بالْ‌اِشْکَن دُرُست؟

چون قَضایَش حَبْلِ تَدبیرَت سُکُست
چون نَشُد بر تو قَضایِ آن دُرُست؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲۱۳ - جذب هر عنصری جنس خود را کی در ترکیب آدمی محتبس شده است به غیر جنس
گوهر بعدی:بخش ۲۱۵ - فسخ عزایم و نقضها جهت با خبر کردن آدمی را از آنک مالک و قاهر اوست و گاه گاه عزم او را فسخ ناکردن و نافذ داشتن تا طمع او را بر عزم کردن دارد تا باز عزمش را بشکند تا تنبیه بر تنبیه بود
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.