۳۹۱ بار خوانده شده

بخش ۱۹۳ - عشق جالینوس برین حیات دنیا بود کی هنر او همینجا بکار می‌آید هنری نورزیده است کی در آن بازار بکار آید آنجا خود را به عوام یکسان می‌بیند

آن چُنان که گفت جالینوسِ راد
از هوایِ این جهان و از مُراد

راضی‌اَم کَزْ من بِمانَد نیمْ جان
که زِ کونِ اَسْتَری بینَم جهان

گُربه می‌بینَد به گِرْدِ خود قِطار
مُرغَش آیِس گشته بوده‌ست از مَطار

یا عَدَم دیده‌ست غیرِ این جهان
در عَدَم نادیده او حَشْری نَهان

چون جَنین کِشْ می‌کَشَد بیرون کَرَم
می‌گُریزَد او سِپَس سویِ شِکَم

لُطْفْ رویَش سویِ مَصْدَر می‌کُند
او مَقَر در پُشتِ مادر می‌کُند

که اگر بیرون فُتَم زین شهر و کام
ای عَجَب بینم بِدیده این مُقام

یا دَری بودی در آن شهرِ وَخِم
که نِظاره کَردَمی اَنْدَر رَحِم

یا چو چَشمه‌یْ سوزنی راهَم بُدی
که زِ بیرونَم رَحِم دیده شُدی

آن جَنین هم غافِل است از عالَمی
هَمچو جالینوسْ او نامَحْرَمی

اونَدانَد کان رُطوباتی که هست
آن مَدَد از عالَمِ بیرونی است

آن چُنان که چار عُنصر در جهان
صد مَدَد آرَد زِ شهرِ لامَکان

آب و دانه در قَفَس گَر یافته‌ست
آن زِ باغ و عَرصه‌یی دَرتافته‌ست

جان‌هایِ اَنْبیا بینَند باغ
زین قَفَص در وَقتِ نُقلان و فَراغ

پس زِ جالینوس و عالَمْ فارغ‌اَند
هَمچو ماه اَنْدَر فَلَک‌ها بازغ‌اَند

وَرْ زِ جالینوس این گفت اِفْتِراست
پس جوابم بَهرِ جالینوس نیست

این جوابِ آن کَس آمد کین بِگفت
که نَبودَسْتَش دلِ پُر نورْ جُفت

مُرغِ جانَش موش شُد سوراخْ‌جو
چون شنید از گُربَکان او عَرِّجوا

زان سَبَب جانَش وَطَن دید و قَرار
اَنْدَرین سوراخِ دنیا موشْ‌وار

هم دَرین سوراخْ بَنّایی گرفت
دَرخورِ سوراخْ دانایی گرفت

پیشه‌هایی که مَر او را در مَزید
کَنْدَرین سوراخْ کار آید گُزید

زان که دل بَر کَند از بیرون شُدن
بَسته شُد راهِ رَهیدن از بَدَن

عنکبوت اَرْ طَبْعِ عَنْقا داشتی
از لُعابی خیمه کِی اَفْراشتی؟

گُربه کرده چَنگِ خود اَنْدَر قَفَص
نامِ چَنگَش دَرد و سَرسام و مَغَص

گُربه مرگ است و مَرَضْ چَنگالِ او
می‌زَنَد بر مُرغ و پَرّ و بالِ او

گوشه گوشه می‌جَهَد سویِ دَوا
مرگْ چون قاضی است و رَنْجوری گُوا

چون پیاده‌یْ قاضی آمد این گُواه
که هَمی‌خوانَد تورا تا حُکْم گاه

مُهْلَتی می‌خواهی از وِیْ در گُریز
گَر پَذیرَد شُد وَ گَرنه گفت خیز

جُستنِ مُهْلَت دَوا و چاره‌ها
که زنی بر خِرقهٔ تَنْ پاره‌ها

عاقِبَت آید صَباحی خَشمْ‌وار
چند باشد مُهْلَتْ آخِر شَرم دار

عُذْرِ خود از شَهْ بِخواه ای پُرحَسَد
پیش ازان که آن چُنان روزی رَسَد

وان کِه در ظُلْمَت بِرانَد بارگی
بَرکَند زان نورْ دلْ یک بارگی

می‌گُریزد از گُوا و مَقْصَدَش
کآن گُوا سویِ قَضا می‌خوانَدَش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۹۲ - جواب گفتن عاشق عاذلان را
گوهر بعدی:بخش ۱۹۴ - دیگر باره ملامت کردن اهل مسجد مهمان را از شب خفتن در آن مسجد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.