۲۹۲ بار خوانده شده

بخش ۱۸۹ - صفت آن مسجد کی عاشق‌کش بود و آن عاشق مرگ‌جوی لا ابالی کی درو مهمان شد

یک حِکایَت گوش کُن ای نیک‌پِیْ
مَسجدی بُد بر کِنارِ شهرِ رِیْ

هیچ کَس در وِیْ نَخُفتی شب زِ بیم
که نه فرزندش شُدی آن شبْ یَتیم

بَسْ که اَنْدَر وِیْ غَریبِ عور رفت
صُبح دَمْ چون اَخْتَران در گور رفت

خویشتن را نیک ازین آگاه کُن
صُبح آمد خواب را کوتاه کُن

هر کسی گفتی که پَرْیانَند تُند
اَنْدَرو مِهْمان کُشان با تیغِ کُند

آن دِگَر گفتی که سِحْر است و طِلَسْم
کین رَصَد باشد عَدوِّ جان و خَصْم

آن دِگَر گفتی که بَر نِهْ نَقْشْ فاش
بر دَرَش کِی میهمان این جا مَباش

شبْ مَخُسپ این جا اگر جانْ بایَدَت
وَرْنه مرگ این جا کَمین بُگْشایَدَت

وان یکی گفتی که شبْ قُفْلی نَهید
غافِلی کآیَد شما کَم رَهْ دهید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۸۸ - رسیدن آن عاشق به معشوق خویش چون دست از جان خود بشست
گوهر بعدی:بخش ۱۹۰ - مهمان آمدن در آن مسجد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.