۳۶۱ بار خوانده شده

بخش ۱۸۳ - منع کردن دوستان او را از رجوع کردن به بخارا وتهدید کردن و لاابالی گفتن او

گفت او را ناصِحی ای بی‌خَبَر
عاقِبَت اَنْدیش اگر داری هُنر

دَرنِگَر پَس را به عقل و پیش را
هَمچو پروانه مَسوزان خویش را

چون بُخارا می‌رَوی؟ دیوانه‌یی
لایِقِ زَنجیر و زندان‌خانه‌یی

او زِ تو آهن هَمی‌خایَد زِ خشم
او هَمی‌جویَد ترا با بیست چَشم

می‌کُند او تیز از بَهرِ تو کارْد
او سگِ قَحْط است و تو اَنْبانِ آرْد

چون رَهیدیّ و خدایَت راه داد
سویِ زندان می‌رَوی چونَت فُتاد؟

بر تو گَر دَهْ‌گون مُوَکَّل آمدی
عقلْ بایَستی کَزیشان گُم زدی

چون مُوَکَّل نیست بر تو هیچ‌کَس
از چه بسته گشت بر تو پیش و پَس؟

عشقِ پنهان کرده بود او را اسیر
آن مُوَکَّل را نمی‌دید آن نَذیر

هر مُوَکَّل را مُوَکَّل مُخْتَفی‌ست
وَرْنه او در بَندِ سگْ طَبْعی زِ چیست؟

خشمِ شاهِ عشق بر جانَش نِشَست
بر عَوانیّ و سِیَه‌روییش بَست

می‌زَنَد او را که هین او را بِزَن
زان عَوانانِ نَهانْ اَفْغانِ من

هرکِه بینی در زیانی می‌رَوَد
گَرچه تنها با عَوانی می‌رَوَد

گَر ازو واقِفْ بُدی اَفْغان زدی
پیشِ آن سُلطانِ سُلطانان شُدی

ریختی بر سَر به پیشِ شاهْ خاک
تا اَمان دیدی زِ دیوِ سَهْمناک

میر دیدی خویش را ای کَم زِ مور
زان نَدیدی آن مُوَکَّل را تو کور

غِرّه گشتی زین دروغین پَرّ و بال
پَرّ و بالی کو کَشَد سویِ وَبال

پَر سَبُک دارد رَهِ بالا کُند
چون گِلْ‌آلو شُد گِرانی‌ها کُند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۸۲ - پرسیدن معشوقی از عاشق غریب خود کی از شهرها کدام شهر را خوشتر یافتی و انبوه‌تر و محتشم‌تر و پر نعمت‌تر و دلگشاتر
گوهر بعدی:بخش ۱۸۴ - لاابالی گفتن عاشق ناصح و عاذل را از سر عشق
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.