۳۴۶ بار خوانده شده
بخش ۱۶۴ - حکایت آن زنی کی فرزندش نمیزیست بنالید جواب آمد کی آن عوض ریاضت تست و به جای جهاد مجاهدانست ترا
آن زنی هر سالْ زاییدی پسر
بیش از شش مَهْ نبودی عُمرْوَر
یا سه مَهْ یا چار مَهْ گَشتی تَباه
ناله کرد آن زن که اَفْغان ای اِلٰه
نُه مَهَم بارست و سه ماهَم فَرَح
نِعْمَتَم زوتَر رو از قَوْسِ قُزَح
پیشِ مَردانِ خدا کردی نَفیر
زین شِکایَت آن زن از دَردِ نَذیر
بیست فرزند اینچُنین در گور رَفت
آتشی در جانَشان افتاد تَفْت
تا شبی بِنْمود او را جَنَّتی
باقییی سبزی خوشی بی ضِنَّتی
باغ گفتم نِعْمَتِ بیکَیْف را
کَاصْلِ نِعْمَتهاست و مَجْمَع باغها
وَرْنه لا عَیْنٌ رَاَتْ چه جایِ باغ؟
گفت نورِ غَیْب را یَزدانْ چراغ
مِثْل نَبْوَد آن مِثالِ آن بُوَد
تا بَرَد بویْ آن که او حیران بُوَد
حاصِل آن زن دید آن را مَست شُد
زان تَجَلّی آن ضعیف از دست شُد
دید در قَصری نِبِشته نامِ خویش
آنِ خود دانِسْتَش آن مَحْبوبکیش
بعد ازان گفتند کین نِعْمَت وِراست
کو به جانْ بازی به جُز صادق نَخاست
خِدمَتِ بسیار میبایست کرد
مَر تورا تا بَر خوری زین چاشْتخَورْد
چون تو کاهِل بودی اَنْدَر اِلْتِجا
آن مُصیبَتها عِوَض دادَت خدا
گفت یا رَب تا به صد سال و فُزون
این چُنینَم دِهْ بِریز از منْ تو خون
اَنْدَر آن باغْ او چو آمد پیشْ پیش
دید در وِیْ جُمله فرزندانِ خویش
گفت از من کَم شُد از تو گُم نَشُد
بی دو چَشمِ غَیْب کَس مَردم نَشُد
تو نکردی فَصْد و از بینی دَوید
خونِ اَفْزون تا زِ تَب جانَت رَهید
مغزِ هر میوه بِهْ است از پوستَش
پوست دان تَن را و مَغز آن دوستَش
مغزِ نَغْزی دارد آخِر آدمی
یک دَمی آن را طَلَب گَر زان دَمی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
بیش از شش مَهْ نبودی عُمرْوَر
یا سه مَهْ یا چار مَهْ گَشتی تَباه
ناله کرد آن زن که اَفْغان ای اِلٰه
نُه مَهَم بارست و سه ماهَم فَرَح
نِعْمَتَم زوتَر رو از قَوْسِ قُزَح
پیشِ مَردانِ خدا کردی نَفیر
زین شِکایَت آن زن از دَردِ نَذیر
بیست فرزند اینچُنین در گور رَفت
آتشی در جانَشان افتاد تَفْت
تا شبی بِنْمود او را جَنَّتی
باقییی سبزی خوشی بی ضِنَّتی
باغ گفتم نِعْمَتِ بیکَیْف را
کَاصْلِ نِعْمَتهاست و مَجْمَع باغها
وَرْنه لا عَیْنٌ رَاَتْ چه جایِ باغ؟
گفت نورِ غَیْب را یَزدانْ چراغ
مِثْل نَبْوَد آن مِثالِ آن بُوَد
تا بَرَد بویْ آن که او حیران بُوَد
حاصِل آن زن دید آن را مَست شُد
زان تَجَلّی آن ضعیف از دست شُد
دید در قَصری نِبِشته نامِ خویش
آنِ خود دانِسْتَش آن مَحْبوبکیش
بعد ازان گفتند کین نِعْمَت وِراست
کو به جانْ بازی به جُز صادق نَخاست
خِدمَتِ بسیار میبایست کرد
مَر تورا تا بَر خوری زین چاشْتخَورْد
چون تو کاهِل بودی اَنْدَر اِلْتِجا
آن مُصیبَتها عِوَض دادَت خدا
گفت یا رَب تا به صد سال و فُزون
این چُنینَم دِهْ بِریز از منْ تو خون
اَنْدَر آن باغْ او چو آمد پیشْ پیش
دید در وِیْ جُمله فرزندانِ خویش
گفت از من کَم شُد از تو گُم نَشُد
بی دو چَشمِ غَیْب کَس مَردم نَشُد
تو نکردی فَصْد و از بینی دَوید
خونِ اَفْزون تا زِ تَب جانَت رَهید
مغزِ هر میوه بِهْ است از پوستَش
پوست دان تَن را و مَغز آن دوستَش
مغزِ نَغْزی دارد آخِر آدمی
یک دَمی آن را طَلَب گَر زان دَمی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۶۳ - اجابت کردن حق تعالی دعای موسی را علیه السلام
گوهر بعدی:بخش ۱۶۵ - در آمدن حمزه رضی الله عنه در جنگ بی زره
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.