۴۰۶ بار خوانده شده
بخش ۱۵۰ - دیدن خواجه غلام خود را سپید و ناشناختن کی اوست و گفتن کی غلام مرا تو کشتهای خونت گرفت و خدا ترا به دست من انداخت
خواجه از دورَش بِدید و خیره مانْد
از تَحَیُّر اَهْلِ آن دِهْ را بِخوانْد
راویهیْ ما اُشتُرِ ما هست این
پَس کجا شُد بَندهٔ زَنگیجَبین؟
این یکی بَدْریست میآید زِ دور
میزَنَد بر نورِ روز از روشْ نور
کو غُلامِ ما؟ مگر سَرگَشته شُد؟
یا بِدو گُرگی رَسید و کُشته شُد؟
چون بِیامَد پیشْ گُفتَش کیستی؟
از یَمَن زادیّ و یا تُرکیسْتی؟
گو غُلامَم را چه کردی؟ راست گو
گَر بِکُشتی وانِما حیلَت مَجو
گفت اگر کُشتم به تو چون آمدم؟
چون به پایِ خود دَرین خونْ آمدم؟
کو غُلامِ من؟ بِگفت اینک مَنَم
کرد دستِ فَضْلِ یَزدانْ روشَنَم
هی چه میگویی؟ غُلامِ من کجاست؟
هین نخواهی رَسْت از من جُز به راست
گفت اسرارِ تو را با آن غُلام
جُمله وا گویَم یکایک من تمام
زان زمانی که خریدی تو مرا
تا به اکنون باز گویم ماجَرا
تا بِدانی که همانَم در وجود
گَرچه از شَبْدیزِ من صُبْحی گُشود
رَنگْ دیگر شُد وَلیکِن جانِ پاک
فارغ از رنگ است و از اَرْکان و خاک
تَنْشِناسانْ زود ما را گُم کُنند
آبْنوشانْ تَرکِ مَشک و خُم کُنند
جانْشِناسانْ از عَدَدها فارغاَند
غَرقهٔ دریایِ بیچونَنْد و چند
جان شو و از راهِ جانْ جان را شِناس
یارِ بینِش شو نه فرزندِ قیاس
چون مَلَک با عقل یک سَررِشْتهاند
بَهرِ حِکْمَت را دو صورت گشتهاند
آن مَلَک چون مُرغْ بال و پَر گرفت
وین خِرَد بُگْذاشت پَرّ و فَر گرفت
لاجَرَم هر دو مُناصِر آمدند
هر دو خوش رو پُشتِ همدیگر شُدند
هم مَلَکْ هم عقلْ حَق را واجِدی
هر دو آدم را مُعین و ساجِدی
نَفْس و شَیْطان بود زَاوَّل واحِدی
بوده آدم را عَدوّ و حاسِدی
آن کِه آدم را بَدَن دید او رَمید
وان کِه نورِ مُؤتَمَن دید او خَمید
آن دو دیدهروشَنان بودند ازین
وین دو را دیده ندیده غَیرِ طین
این بَیان اکنون چو خَر بر یَخْ بِمانْد
چون نَشایَد بر جُهود اِنْجیل خوانْد
کِی تَوان با شیعه گفتن از عُمَر؟
کِی تَوان بَربَط زدن در پیشِ کَر؟
لیک گَر در دِهْ به گوشه یک کَس است
های و هویی که بَرآوَرْدَم بَسْ است
مُسْتَحِقِّ شرح را سَنگ و کُلوخ
ناطِقی گردد مُشَرِّح با رُسوخ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
از تَحَیُّر اَهْلِ آن دِهْ را بِخوانْد
راویهیْ ما اُشتُرِ ما هست این
پَس کجا شُد بَندهٔ زَنگیجَبین؟
این یکی بَدْریست میآید زِ دور
میزَنَد بر نورِ روز از روشْ نور
کو غُلامِ ما؟ مگر سَرگَشته شُد؟
یا بِدو گُرگی رَسید و کُشته شُد؟
چون بِیامَد پیشْ گُفتَش کیستی؟
از یَمَن زادیّ و یا تُرکیسْتی؟
گو غُلامَم را چه کردی؟ راست گو
گَر بِکُشتی وانِما حیلَت مَجو
گفت اگر کُشتم به تو چون آمدم؟
چون به پایِ خود دَرین خونْ آمدم؟
کو غُلامِ من؟ بِگفت اینک مَنَم
کرد دستِ فَضْلِ یَزدانْ روشَنَم
هی چه میگویی؟ غُلامِ من کجاست؟
هین نخواهی رَسْت از من جُز به راست
گفت اسرارِ تو را با آن غُلام
جُمله وا گویَم یکایک من تمام
زان زمانی که خریدی تو مرا
تا به اکنون باز گویم ماجَرا
تا بِدانی که همانَم در وجود
گَرچه از شَبْدیزِ من صُبْحی گُشود
رَنگْ دیگر شُد وَلیکِن جانِ پاک
فارغ از رنگ است و از اَرْکان و خاک
تَنْشِناسانْ زود ما را گُم کُنند
آبْنوشانْ تَرکِ مَشک و خُم کُنند
جانْشِناسانْ از عَدَدها فارغاَند
غَرقهٔ دریایِ بیچونَنْد و چند
جان شو و از راهِ جانْ جان را شِناس
یارِ بینِش شو نه فرزندِ قیاس
چون مَلَک با عقل یک سَررِشْتهاند
بَهرِ حِکْمَت را دو صورت گشتهاند
آن مَلَک چون مُرغْ بال و پَر گرفت
وین خِرَد بُگْذاشت پَرّ و فَر گرفت
لاجَرَم هر دو مُناصِر آمدند
هر دو خوش رو پُشتِ همدیگر شُدند
هم مَلَکْ هم عقلْ حَق را واجِدی
هر دو آدم را مُعین و ساجِدی
نَفْس و شَیْطان بود زَاوَّل واحِدی
بوده آدم را عَدوّ و حاسِدی
آن کِه آدم را بَدَن دید او رَمید
وان کِه نورِ مُؤتَمَن دید او خَمید
آن دو دیدهروشَنان بودند ازین
وین دو را دیده ندیده غَیرِ طین
این بَیان اکنون چو خَر بر یَخْ بِمانْد
چون نَشایَد بر جُهود اِنْجیل خوانْد
کِی تَوان با شیعه گفتن از عُمَر؟
کِی تَوان بَربَط زدن در پیشِ کَر؟
لیک گَر در دِهْ به گوشه یک کَس است
های و هویی که بَرآوَرْدَم بَسْ است
مُسْتَحِقِّ شرح را سَنگ و کُلوخ
ناطِقی گردد مُشَرِّح با رُسوخ
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۴۹ - مشک آن غلام ازغیب پر آب کردن بمعجزه و آن غلام سیاه را سپیدرو کردن باذن الله تعالی
گوهر بعدی:بخش ۱۵۱ - بیان آنک حق تعالی هرچه داد و آفرید از سماوات و ارضین و اعیان و اعراض همه باستدعاء حاجت آفرید خود را محتاج چیزی باید کردن تا بدهد کی امن یجیب المضطر اذا دعاه اضطرار گواه استحقاقست
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.