۳۹۸ بار خوانده شده
بخش ۱۴۸ - قصهٔ فریاد رسیدن رسول علیه السلام کاروان عرب را کی از تشنگی و بیآبی در مانده بودند و دل بر مرگ نهاده شتران و خلق زبان برون انداخته
اَنْدَر آن وادی گروهی از عَرَب
خُشک شُد از قَحْطِ بارانْشان قِرَب
در میانِ آن بیابان مانده
کاروانی مرگِ خود بَر خوانده
ناگهانی آن مُغیثِ هر دو کَوْن
مُصْطَفیٰ پیدا شُد از رَهْ بَهرِ عَوْن
دید آن جا کاروانی بَسْ بزرگ
بر تَفِ ریگ و رَهِ صَعْب و سُتُرگ
اُشتُرانْشان را زبان آویخته
خَلْقْ اَنْدَر ریگْ هر سو ریخته
رَحْمَش آمد گفت هین زوتَر رَوید
چند یاری سویِ آن کُثْبان دَوید
گَر سیاهی بر شُتُر مَشک آوَرَد
سویِ میرِ خود به زودی میبَرَد
آن شُتُربانِ سِیَه را با شُتُر
سویِ من آرید با فرمانِ مُر
سویِ کُثْبان آمدند آن طالِبان
بَعدِ یک ساعت بِدیدند آن چُنان
بَندهیی میشُد سِیَه با اُشتُری
راویه پُر آبْ چون هَدیهبَری
پس بِدو گفتند میخوانَد تو را
این طَرَف فَخْرُ الْبَشَر خَیْرُ الْوَریٰ
گفت من نَشْناسَم او را کیست او؟
گفت او آن ماهرویِ قَندخو
نوعها تعریف کَردَندَش که هست
گفت مانا او مگر آن شاعِر است
که گروهی را زَبون کرد او به سِحْر؟
من نَیایَم جانِبِ او نیمْ شِبْر
کَشکَشانَش آوَریدَند آن طَرَف
او فَغان بَرداشت در تَشْنیع و تَف
چون کَشیدَندَش به پیشِ آن عزیز
گفت نوشید آب و بَردارید نیز
جُمله را زانْ مَشکْ او سیراب کرد
اُشتُران و هر کسی زان آب خَورْد
راویه پُر کرد و مَشک از مَشکِ او
اَبرِ گَردونْ خیره مانْد از رَشکِ او
این کسی دیدهست کَزْ یک راویه
سَرد گردد سوزِ چندان هاویه؟
این کسی دیدهست کَزْ یک مَشکِ آب
گشت چَندین مَشک پُر بی اِضْطِراب؟
مَشکْ خود روپوش بود و موجِ فَضْل
میرَسید از اَمرِ او از بَحْرِ اَصْل
آب از جوشش هَمیگردد هوا
وان هوا گردد زِ سَردی آبها
بلکه بی عِلَّت وَ بیرون زین حِکَم
آبْ رویانید تَکْوین از عَدَم
تو زِ طِفْلی چون سَبَبها دیدهیی
در سَبَب از جَهْلْ بَر چَفْسیدهیی
با سَبَبها از مُسَبِّب غافِلی
سویِ این روپوشها زان مایلی
چون سَبَبها رَفت بر سَر میزنی
رَبَّنا و رَبَّناها میکُنی
رَبّ میگوید بُرو سویِ سَبَب
چون زِ صُنْعَم یاد کردی ای عَجَب؟
گفت زین پَسْ من تورا بینم همه
نَنْگَرَم سویِ سَبَب وان دَمدَمه
گویَدَش رُدّوا لَعادوا کارِ توست
ای تو اَنْدَر توبه و میثاقْ سُست
لیکْ من آن نَنْگَرَم رَحمَت کُنم
رَحمَتَم پُرَّست بر رَحمَت تَنَم
نَنْگَرَم عَهْدِ بَدَت بِدْهَم عَطا
از کَرَم این دَم چو میخوانی مرا
قافِله حیران شُد اَنْدَر کارِ او
یا مُحمَّد چیست این ای بَحْر خو؟
کردهیی روپوش مَشکِ خُرد را
غَرقه کردی هم عَرَب هم کُرد را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
خُشک شُد از قَحْطِ بارانْشان قِرَب
در میانِ آن بیابان مانده
کاروانی مرگِ خود بَر خوانده
ناگهانی آن مُغیثِ هر دو کَوْن
مُصْطَفیٰ پیدا شُد از رَهْ بَهرِ عَوْن
دید آن جا کاروانی بَسْ بزرگ
بر تَفِ ریگ و رَهِ صَعْب و سُتُرگ
اُشتُرانْشان را زبان آویخته
خَلْقْ اَنْدَر ریگْ هر سو ریخته
رَحْمَش آمد گفت هین زوتَر رَوید
چند یاری سویِ آن کُثْبان دَوید
گَر سیاهی بر شُتُر مَشک آوَرَد
سویِ میرِ خود به زودی میبَرَد
آن شُتُربانِ سِیَه را با شُتُر
سویِ من آرید با فرمانِ مُر
سویِ کُثْبان آمدند آن طالِبان
بَعدِ یک ساعت بِدیدند آن چُنان
بَندهیی میشُد سِیَه با اُشتُری
راویه پُر آبْ چون هَدیهبَری
پس بِدو گفتند میخوانَد تو را
این طَرَف فَخْرُ الْبَشَر خَیْرُ الْوَریٰ
گفت من نَشْناسَم او را کیست او؟
گفت او آن ماهرویِ قَندخو
نوعها تعریف کَردَندَش که هست
گفت مانا او مگر آن شاعِر است
که گروهی را زَبون کرد او به سِحْر؟
من نَیایَم جانِبِ او نیمْ شِبْر
کَشکَشانَش آوَریدَند آن طَرَف
او فَغان بَرداشت در تَشْنیع و تَف
چون کَشیدَندَش به پیشِ آن عزیز
گفت نوشید آب و بَردارید نیز
جُمله را زانْ مَشکْ او سیراب کرد
اُشتُران و هر کسی زان آب خَورْد
راویه پُر کرد و مَشک از مَشکِ او
اَبرِ گَردونْ خیره مانْد از رَشکِ او
این کسی دیدهست کَزْ یک راویه
سَرد گردد سوزِ چندان هاویه؟
این کسی دیدهست کَزْ یک مَشکِ آب
گشت چَندین مَشک پُر بی اِضْطِراب؟
مَشکْ خود روپوش بود و موجِ فَضْل
میرَسید از اَمرِ او از بَحْرِ اَصْل
آب از جوشش هَمیگردد هوا
وان هوا گردد زِ سَردی آبها
بلکه بی عِلَّت وَ بیرون زین حِکَم
آبْ رویانید تَکْوین از عَدَم
تو زِ طِفْلی چون سَبَبها دیدهیی
در سَبَب از جَهْلْ بَر چَفْسیدهیی
با سَبَبها از مُسَبِّب غافِلی
سویِ این روپوشها زان مایلی
چون سَبَبها رَفت بر سَر میزنی
رَبَّنا و رَبَّناها میکُنی
رَبّ میگوید بُرو سویِ سَبَب
چون زِ صُنْعَم یاد کردی ای عَجَب؟
گفت زین پَسْ من تورا بینم همه
نَنْگَرَم سویِ سَبَب وان دَمدَمه
گویَدَش رُدّوا لَعادوا کارِ توست
ای تو اَنْدَر توبه و میثاقْ سُست
لیکْ من آن نَنْگَرَم رَحمَت کُنم
رَحمَتَم پُرَّست بر رَحمَت تَنَم
نَنْگَرَم عَهْدِ بَدَت بِدْهَم عَطا
از کَرَم این دَم چو میخوانی مرا
قافِله حیران شُد اَنْدَر کارِ او
یا مُحمَّد چیست این ای بَحْر خو؟
کردهیی روپوش مَشکِ خُرد را
غَرقه کردی هم عَرَب هم کُرد را
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۴۷ - حکایت مندیل در تنور پر آتش انداختن انس رضی الله عنه و ناسوختن
گوهر بعدی:بخش ۱۴۹ - مشک آن غلام ازغیب پر آب کردن بمعجزه و آن غلام سیاه را سپیدرو کردن باذن الله تعالی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.