۳۲۷ بار خوانده شده

بخش ۱۳۱ - وخامت کار آن مرغ کی ترک حزم کرد از حرص و هوا

باز مُرغی فوقِ دیواری نِشَست
دیده سویِ دانه دامی بِبَست

یک نَظَر او سویِ صَحرا می‌کُند
یک نَظَر حِرصَش به دانه می‌کَشد

این نَظَر با آن نَظَر چالیْش کرد
ناگهانی از خِرَد خالیْش کرد

باز مُرغی کان تَرَدُّد را گُذاشت
زان نَظَر بَر کَند و بر صَحرا گُماشت

شادْ پَرّ و بالِ او بَخًّا لَهُ
تا اِمامِ جُمله آزادان شُد او

هر کِه او را مُقْتَدا سازد بِرَست
در مَقامِ اَمْن و آزادی نِشَست

زان که شاهِ حازِمان آمد دِلَش
تا گُلِسْتان و چَمَن شُد مَنْزِلَش

حَزْم ازو راضیّ و او راضی زِ حَزْم
این چُنین کُن گَر کُنی تَدْبیر و عَزْم

بارها در دامِ حِرصْ اُفتاده‌یی
حَلْقِ خود را در بُریدن داده‌یی

بازَت آن تَوّابِ لُطْف آزاد کرد
توبه پَذْرُفت و شما را شاد کرد

گفت اِنْ عُدْتُم کَذا عُدْنا کَذا
نَحْنُ زَوَّجْنَا الْفِعالَ بِالْجَزا

چون که جُفتی را بَرِ خود آوَرَم
آید آن را جُفتَش دَوانه لاجَرَم

جُفت کردیم این عَمَل را با اَثَر
چون رَسَد جُفتی رَسَد جُفتِ دِگَر

چون رُبایَد غارتی از جُفتْ شُوی
جُفت می‌آیَد پَسِ او شُویْ‌جوی

بارِ دیگر سویِ این دام آمَدیْت
خاکْ اَنْدَر دیدهٔ توبه زَدیْت

بازَتان تَوّابْ بُگْشاد از گِرِه
گفت هین بُگْریز رویْ این سو مَنِه

باز چون پَروانهٔ نِسْیان رَسید
جانَتان را جانِبِ آتش کَشید

کَم کُن ای پَروانه نِسْیان و شَکی
در پَرِ سوزیده بِنْگَر تو یکی

چون رَهیدی شُکْر آن باشد که هیچ
سویِ آن دانه نَداری پیچْ پیچ

تا تورا چون شُکْر گویی بَخشَد او
روزی‌یی بی‌دام و بی خَوْفِ عَدو

شُکْرِ آن نِعْمَت که‌تان آزاد کرد
نِعْمَتِ حَق را بِبایَد یاد کرد

چَند اَنْدَر رَنج‌ها و در بَلا
گفتی از دامَم رَها دِهْ ای خدا

تا چُنین خِدمَت کُنم اِحْسان کُنم
خاکْ اَنْدَر دیدهٔ شَیْطان زَنَم؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۳۰ - معنی حزم و مثال مرد حازم
گوهر بعدی:بخش ۱۳۲ - حکایت نذر کردن سگان هر زمستان کی این تابستان چون بیاید خانه سازیم از بهر زمستان را
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.