۳۲۲ بار خوانده شده
بعد ازان داوود گُفتَش کِی عَنود
جُمله مالِ خویشْ او را بَخْش زود
وَرْنَه کارَت سخت گردد گُفتَمَت
تا نگردد ظاهِر از وِیْ اِسْتَمَت
خاکْ بر سَر کرد و جامه بَر دَرید
که به هر دَمْ میکُنی ظُلْمی مَزید؟
یکدَمی دیگر بَرین تَشْنیع رانْد
باز داوودَش به پیشِ خویشْ خوانْد
گفت چون بَختَت نَبود ای بَختْکور
ظُلْمَت آمد اندک اندک در ظُهور
ریدهیی آن گاه صَدْر و پیشگاه؟
ای دَریغ از چون تو خَر خاشاک و کاه
رو که فرزندانِ تو با جُفتِ تو
بَندگانِ او شُدند اَفْزون مگو
سنگ بر سینه هَمیزد با دو دست
میدَوید از جَهْلِ خود بالا و پَست
خَلْقْ هم اَنْدَر مَلامَت آمدند
کَزْ ضَمیرِ کارِ او غافل بُدند
ظالِم از مَظْلوم کِی دانَد کسی
کو بُوَد سُخرهیْ هوا هَمچون خَسی؟
ظالِم از مَظْلوم آن کَس پِیْ بَرَد
کو سَرِ نَفْسِ ظَلومِ خود بُرَد
وَرْنَه آن ظالِم که نَفْس است از دَرون
خَصْمِ هر مَظْلوم باشد از جُنون
سگ هَماره حَمله بر مِسْکین کُند
تا تَوانَد زَخْم بر مِسْکین زَنَد
شَرمْ شیرانْ راست نه سگ را بِدان
که نگیرد صَیْد از همسایگان
عامهٔ مَظْلومکُشْ ظالِمپَرَست
از کمینْ سَگْشان سویِ داوود جَست
رویْ در داوود کردند آن فَریق
کِی نَبیِّ مُجْتَبیٰ بر ما شَفیق
این نَشایَد از تو کین ظُلْمیست فاش
قَهْر کردی بیگُناهی را به لاش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
جُمله مالِ خویشْ او را بَخْش زود
وَرْنَه کارَت سخت گردد گُفتَمَت
تا نگردد ظاهِر از وِیْ اِسْتَمَت
خاکْ بر سَر کرد و جامه بَر دَرید
که به هر دَمْ میکُنی ظُلْمی مَزید؟
یکدَمی دیگر بَرین تَشْنیع رانْد
باز داوودَش به پیشِ خویشْ خوانْد
گفت چون بَختَت نَبود ای بَختْکور
ظُلْمَت آمد اندک اندک در ظُهور
ریدهیی آن گاه صَدْر و پیشگاه؟
ای دَریغ از چون تو خَر خاشاک و کاه
رو که فرزندانِ تو با جُفتِ تو
بَندگانِ او شُدند اَفْزون مگو
سنگ بر سینه هَمیزد با دو دست
میدَوید از جَهْلِ خود بالا و پَست
خَلْقْ هم اَنْدَر مَلامَت آمدند
کَزْ ضَمیرِ کارِ او غافل بُدند
ظالِم از مَظْلوم کِی دانَد کسی
کو بُوَد سُخرهیْ هوا هَمچون خَسی؟
ظالِم از مَظْلوم آن کَس پِیْ بَرَد
کو سَرِ نَفْسِ ظَلومِ خود بُرَد
وَرْنَه آن ظالِم که نَفْس است از دَرون
خَصْمِ هر مَظْلوم باشد از جُنون
سگ هَماره حَمله بر مِسْکین کُند
تا تَوانَد زَخْم بر مِسْکین زَنَد
شَرمْ شیرانْ راست نه سگ را بِدان
که نگیرد صَیْد از همسایگان
عامهٔ مَظْلومکُشْ ظالِمپَرَست
از کمینْ سَگْشان سویِ داوود جَست
رویْ در داوود کردند آن فَریق
کِی نَبیِّ مُجْتَبیٰ بر ما شَفیق
این نَشایَد از تو کین ظُلْمیست فاش
قَهْر کردی بیگُناهی را به لاش
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۱۰ - حکم کردن داود بر صاحب گاو کی از سر گاو برخیز و تشنیع صاحب گاو بر داود علیه السلام
گوهر بعدی:بخش ۱۱۲ - عزم کردن داود علیه السلام به خواندن خلق بدان صحرا کی راز آشکارا کند و حجتها را همه قطع کند
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.