۳۱۸ بار خوانده شده

بخش ۱۰۸ - تضرع آن شخص از داوری داود علیه السلام

سَجْده کرد و گفت کِی دانایِ سوز
در دلِ داوود اَنْداز آن فُروز

در دِلَش نِهْ آنچه تو اَنْدَر دِلَم
اَنْدَر اَفْکَندی به راز ای مُفْضِلَم

این بِگُفت و گریه در شُد هایْ هایْ
تا دلِ داوود بیرون شُد زِ جایْ

گفت هین امروز ای خواهانِ گاو
مُهْلَتَم دِهْ وین دَعاوی را مَکاو

تا رَوَم من سویِ خَلْوَت در نماز
پُرسَم این اَحْوال از دانایِ راز

خوی دارم در نمازْ این اِلْتِفات
مَعنیِ قُرَّةُ عَیْنی فِی الصَّلوت

روزَنِ جانم گُشاده‌ست از صَفا
می‌رَسَد بی‌واسطه نامه‌یْ خدا

نامه و باران و نور از روزَنَم
می‌فُتَد در خانه‌اَم از مَعْدَنَم

دوزخ است آن خانه کان بی‌روزَن است
اصلِ دینْ ای بَنده روزَن کردن است

تیشهٔ هر بیشه‌یی کَم زَن بیا
تیشه زَن در کَندنِ روزَن هَلا

یا نمی‌دانی که نورِ آفتاب
عَکسِ خورشیدِ بُرون است از حِجاب؟

نورِ این دانی که حیوان دید هم
پس چه کَرَّمْنا بُوَد بر آدَمَم؟

من چو خورشیدم دَرونِ نورْ غَرق
می‌نَدانَم کرد خویش از نورْ فَرق

رَفتَنَم سویِ نماز و آن خَلا
بَهرِ تَعْلیم است رَهْ مَر خَلْق را

کَژْ نَهَم تا راست گردد این جهان
حَرْبُ خُدْعَه این بُوَد ای پَهْلَوان

نیست دَسْتوری وَگَر نی ریختی
گَردْ از دریایِ رازْ اَنْگیختی

هم چُنین می‌گفت داوود این نَسَق
خواست گشتنْ عقلِ خَلْقان مُحْتَرَق

پس گَریبانَش کَشید از پس یکی
که ندارم در یکی یی‌اَش شَکی

با خود آمد گفت را کوتاه کرد
لبْ بِبَست و عَزْمِ خَلْوَتگاه کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۰۷ - حکم کردن داود علیه السلام برکشندهٔ گاو
گوهر بعدی:بخش ۱۰۹ - در خلوت رفتن داود تا آنچ حقست پیدا شود
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.