۵۱۰ بار خوانده شده
این سخن پایان ندارد تیز دو
هین نماز آمد دَقوقی پیش رو
ای یگانه هین دوگانه بَر گُزار
تا مُزَیَّن گردد از تو روزگار
ای اِمامِ چَشمْروشن در صَلا
چَشمِ روشن باید ایدَر پیشوا
در شَریعَت هست مَکْروه ای کیا
در اِمامَت پیش کردن کور را
گَرچه حافِظ باشد و چُست و فَقیه
چَشمْ روشن بِهْ وَگَر باشد سَفیه
کور را پَرهیز نَبْوَد از قَذَر
چَشم باشد اَصْلِ پَرهیز و حَذَر
او پَلیدی را نَبینَد در عُبور
هیچ مؤمن را مَبادا چَشمْ کور
کورِ ظاهر در نَجاسهیْ ظاهِر است
کورِ باطِنْ در نَجاساتِ سِر است
این نَجاسهیْ ظاهِر از آبی رَوَد
آن نَجاسهیْ باطِنْ اَفْزون میشود
جُز به آبِ چَشم نَتْوان شُستَن آن
چون نَجاساتِ بَواطِن شُد عِیان
چون نَجِس خواندهست کافِر را خدا
آن نَجاسَت نیست بر ظاهِر وِرا
ظاهِرِ کافِر مُلَوَّث نیست زین
آن نَجاسَت هست در اخلاق و دین
این نَجاسَت بویَش آید بیست گام
وان نَجاسَت بویَش از رِیْ تا به شام
بلکه بویَش آسْمانها بَر رَوَد
بر دِماغِ حور و رِضْوان بَر شود
این چه میگویم به قَدْرِ فَهْمِ توست
مُردم اَنْدَر حَسْرتِ فَهْمِ دُرُست
فَهمْ آب است و وجودِ تَنْ سَبو
چون سَبو بِشْکَست ریزَد آب ازو
این سَبو را پنج سوراخ است ژَرْف
اَنْدَرو نه آب مانَد خود نه بَرف
اَمرِ غُضّوا غَضَّةً اَبْصارَکُم
هم شَنیدی راست نَنْهادی تو سُم
از دَهانَت نُطْقْ فَهْمَت را بَرَد
گوشْ چون ریگ است فَهْمَت را خَورَد
هم چُنین سوراخهایِ دیگرت
میکَشانَد آبِ فَهْمِ مُضْمَرَت
گَر زِ دریا آب را بیرون کُنی
بیعِوَض آن بَحْر را هامون کُنی
بیگَهْ است اَرْنه بگویم حال را
مَدْخَلِ اَعْواض را وَابْدال را
کان عِوَضها وان بَدَلها بَحْر را
از کجا آید زِ بَعدِ خَرجها
صد هزاران جانور زو میخَورَند
ابرها هم از بُرونَش میبَرَند
باز دریا آن عِوَضها میکَشَد
از کجا دانند اَصْحابِ رَشَد؟
قِصّهها آغاز کردیم از شِتاب
مانْد بیمَخْلَص دَرونِ این کتاب
ای ضیاءُ الْحَقْ حُسامُ الدّینِ راد
که فَلَک وَارْکانْ چو تو شاهی نَزاد
تو به نادر آمدی در جان و دل
ای دل و جان از قُدومِ تو خَجِل
چند کردم مَدْحِ قَوْمِ ما مَضیٰ
قَصْدِ من زانها تو بودی زِاقْتِضا
خانهٔ خود را شِناسَد خود دُعا
تو به نامِ هر کِه خواهی کُن ثَنا
بَهرِ کِتْمانِ مَدیح از نا مَحَل
حَقْ نَهادهست این حِکایات و مَثَل
گَر چُنان مَدْح از تو آمد هم خَجِل
لیکْ بِپْذیرَد خدا جُهْدُ الْمُقِل
حَق پَذیرد کِسْرهیی دارد مُعاف
کَزْ دو دیدهیْ کور دو قطره کَفاف
مُرغ و ماهی دانَد آن اِبْهام را
که سُتودَم مجمَل این خوشْنام را
تا بَرو آهِ حَسودان کَم وَزَد
تا خیالَش را به دندانْ کَم گَزَد
خود خیالَش را کجا یابَد حَسود؟
در وُثاقِ موشْ طوطی کِی غُنود؟
آن خیالِ او بُوَد از اِحْتیال
مویِ ابرویِ وِیْ است آن نه هِلال
مَدْحِ تو گویم بُرون از پنج و هفت
بَر نِویس اکنون دَقوقی پیش رَفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
هین نماز آمد دَقوقی پیش رو
ای یگانه هین دوگانه بَر گُزار
تا مُزَیَّن گردد از تو روزگار
ای اِمامِ چَشمْروشن در صَلا
چَشمِ روشن باید ایدَر پیشوا
در شَریعَت هست مَکْروه ای کیا
در اِمامَت پیش کردن کور را
گَرچه حافِظ باشد و چُست و فَقیه
چَشمْ روشن بِهْ وَگَر باشد سَفیه
کور را پَرهیز نَبْوَد از قَذَر
چَشم باشد اَصْلِ پَرهیز و حَذَر
او پَلیدی را نَبینَد در عُبور
هیچ مؤمن را مَبادا چَشمْ کور
کورِ ظاهر در نَجاسهیْ ظاهِر است
کورِ باطِنْ در نَجاساتِ سِر است
این نَجاسهیْ ظاهِر از آبی رَوَد
آن نَجاسهیْ باطِنْ اَفْزون میشود
جُز به آبِ چَشم نَتْوان شُستَن آن
چون نَجاساتِ بَواطِن شُد عِیان
چون نَجِس خواندهست کافِر را خدا
آن نَجاسَت نیست بر ظاهِر وِرا
ظاهِرِ کافِر مُلَوَّث نیست زین
آن نَجاسَت هست در اخلاق و دین
این نَجاسَت بویَش آید بیست گام
وان نَجاسَت بویَش از رِیْ تا به شام
بلکه بویَش آسْمانها بَر رَوَد
بر دِماغِ حور و رِضْوان بَر شود
این چه میگویم به قَدْرِ فَهْمِ توست
مُردم اَنْدَر حَسْرتِ فَهْمِ دُرُست
فَهمْ آب است و وجودِ تَنْ سَبو
چون سَبو بِشْکَست ریزَد آب ازو
این سَبو را پنج سوراخ است ژَرْف
اَنْدَرو نه آب مانَد خود نه بَرف
اَمرِ غُضّوا غَضَّةً اَبْصارَکُم
هم شَنیدی راست نَنْهادی تو سُم
از دَهانَت نُطْقْ فَهْمَت را بَرَد
گوشْ چون ریگ است فَهْمَت را خَورَد
هم چُنین سوراخهایِ دیگرت
میکَشانَد آبِ فَهْمِ مُضْمَرَت
گَر زِ دریا آب را بیرون کُنی
بیعِوَض آن بَحْر را هامون کُنی
بیگَهْ است اَرْنه بگویم حال را
مَدْخَلِ اَعْواض را وَابْدال را
کان عِوَضها وان بَدَلها بَحْر را
از کجا آید زِ بَعدِ خَرجها
صد هزاران جانور زو میخَورَند
ابرها هم از بُرونَش میبَرَند
باز دریا آن عِوَضها میکَشَد
از کجا دانند اَصْحابِ رَشَد؟
قِصّهها آغاز کردیم از شِتاب
مانْد بیمَخْلَص دَرونِ این کتاب
ای ضیاءُ الْحَقْ حُسامُ الدّینِ راد
که فَلَک وَارْکانْ چو تو شاهی نَزاد
تو به نادر آمدی در جان و دل
ای دل و جان از قُدومِ تو خَجِل
چند کردم مَدْحِ قَوْمِ ما مَضیٰ
قَصْدِ من زانها تو بودی زِاقْتِضا
خانهٔ خود را شِناسَد خود دُعا
تو به نامِ هر کِه خواهی کُن ثَنا
بَهرِ کِتْمانِ مَدیح از نا مَحَل
حَقْ نَهادهست این حِکایات و مَثَل
گَر چُنان مَدْح از تو آمد هم خَجِل
لیکْ بِپْذیرَد خدا جُهْدُ الْمُقِل
حَق پَذیرد کِسْرهیی دارد مُعاف
کَزْ دو دیدهیْ کور دو قطره کَفاف
مُرغ و ماهی دانَد آن اِبْهام را
که سُتودَم مجمَل این خوشْنام را
تا بَرو آهِ حَسودان کَم وَزَد
تا خیالَش را به دندانْ کَم گَزَد
خود خیالَش را کجا یابَد حَسود؟
در وُثاقِ موشْ طوطی کِی غُنود؟
آن خیالِ او بُوَد از اِحْتیال
مویِ ابرویِ وِیْ است آن نه هِلال
مَدْحِ تو گویم بُرون از پنج و هفت
بَر نِویس اکنون دَقوقی پیش رَفت
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۹۵ - هفت مرد شدن آن هفت درخت
گوهر بعدی:بخش ۹۷ - پیش رفتن دقوقی به امامت آن قوم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.