۳۴۰ بار خوانده شده

بخش ۶۹ - دیدن زرگر عاقبت کار را و سخن بر وفق عاقبت گفتن با مستعیر ترازو

آن یکی آمد به پیشِ زَرگَری
که تَرازو دِهْ که بَرسَنْجَم زَری

گفت خواجه رو مرا غَربال نیست
گفت میزان دِهْ بَرین تَسْخَر مَایست

گفت جاروبی ندارم در دُکان
گفت بَسْ بَسْ این مَضاحِک رابِمان

من تَرازویی که می‌خواهم بِدِه
خویشتن را کَر مَکُن هر سو مَجِه

گفت بِشْنیدم سُخَن کَر نیستم
تا نَپِنْداری که بی‌مَعنیسْتَم

این شَنیدم لیکْ پیری مُرتَعِش
دستْ لَرزان جسمِ تو نامُنْتَعِش

وان زَرِ تو هم قُراضه‌یْ خُرد و مُرد
دست لَرْزَد پس بِریزَد زَرِّ خُرد

پس بگویی خواجه جارویی بیار
تا بِجویَم زَرِّ خود را در غُبار

چون بِروبی خاک را جمع آوری
گویی‌اَم غَلْبیر خواهم ای جَری

من زِ اَوَّل دیدم آخِر را تمام
جایِ دیگر رو ازین جا وَالسَّلام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۶۸ - حکایت آن درویش کی در کوه خلوت کرده بود و بیان حلاوت انقطاع و خلوت و داخل شدن درین منقبت کی انا جلیس من ذکرنی و انیس من استانس بی گر با همه‌ای چو بی منی بی همه‌ای ور بی همه‌ای چو با منی با همه‌ای
گوهر بعدی:بخش ۷۰ - بقیهٔ قصهٔ آن زاهد کوهی کی نذر کرده بود کی میوهٔ کوهی از درخت باز نکنم و درخت نفشانم و کسی را نگویم صریح و کنایت کی بیفشان آن خورم کی باد افکنده باشد از درخت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.