۵۸۱ بار خوانده شده

بخش ۵۴ - حکایت آن شخص کی در عهد داود شب و روز دعا می‌کرد کی مرا روزی حلال ده بی رنج

آن یکی در عَهْدِ داوودِ نَبی
نَزدِ هر دانا و پیشِ هر غَبی

این دُعا می‌کرد دایم کِی خدا
ثَروتی بی‌رَنجْ روزی کُن مرا

چون مرا تو آفریدی کاهَلی
زَخمْ‌خواری سُست‌جُنْبی مَنْبَلی

بر خَرانِ پُشت‌ریشِ بی‌مُراد
بارِ اَسْبان وَاسْتَران نَتْوان نَهاد

کاهَلَم چون آفریدی ای مَلی
روزی اَم دِهْ هم زِ راهِ کاهَلی

کاهَلَم من سایهٔ خُسبَم در وجود
خُفتَم اَنْدَر سایهٔ این فَضْل و جود

کاهَلان و سایه‌خُسْبان را مگر
روزی‌یی بِنْوشته‌یی لَوْنی دِگَر

هر کِه را پای است جویَد روزی‌یی
هر کِه را پا نیست کُن دلْ سوزی‌یی

رِزْق را می‌ران به سویِ آن حَزین
ابر را باران به سویِ هر زمین

چون زمین را پا نباشد جودِ تو
ابر را رانَد به سویِ او دوتو

طِفْل را چون پا نباشد مادَرَش
آید و ریزَد وظیفه بر سَرَش

روزی‌یی خواهم به ناگَهْ بی‌تَعَب
که ندارم من زِ کوششْ جُز طَلَب

مُدَّتِ بسیار می‌کرد این دُعا
روزْ تا شب شب همه شب تا ضُحیٰ

خَلْق می‌خندید بر گُفتارِ او
بر طَمَع‌خامیّ و بر بیگارِ او

که چه می‌گوید عَجَب این سُست‌ریش؟
یا کسی داده‌ست بَنْگِ بی‌هُشیش؟

راهِ روزی کَسْب و رنج است و تَعَب
هر کسی را پیشه‌یی داد و طَلَب

اُطْلُبوا الْاَرْزاقَ فی اَسْبابِها
اُدْخُلو الْاَوْطانَ مِنْ اَبْوابِها

شاه و سُلطان و رَسولِ حَقْ کُنون
هست داودِ نَبیِّ ذو فُنون

با چُنان عِزّی و نازی کَنْدَروست
که گُزیدَسْتَش عِنایت‌هایِ دوست

مُعْجِزاتَش بی‌شُمار و بی‌عَدَد
موجِ بَخشایشْ مَدَد اَنْدَر مَدَد

هیچ کَس را خود زِ آدم تا کُنون
کِی بُده‌ست آوازِ صد چون اَرْغَنون؟

که به هر وَعْظی بِمیرانَد دویست
آدمی را صوتِ خوبَش کرد نیست

شیر و آهو جمع گردد آن زمان
سویِ تَذْکیرَش مُغَفَّل این از آن

کوه و مُرغانْ هم‌رَسایِل با دَمَش
هردو اَنْدَر وَقتِ دعوتْ مَحْرَمَش

این و صد چندین مَرورا مُعْجِزات
نورِ رویَش بی‌جِهات و در جِهات

با همه تَمْکین خدا روزیِّ او
کرده باشد بَسته اَنْدَر جُست و جو

بی زِرِه‌باقیّ و رنجی روزی اَش
می‌نیایَد با همه پیروزی اَش

این چُنین مَخْذولِ واپَس مانْده‌یی
خانه کَنده دون و گَردون‌رانْده‌یی

این چُنین مُدْبِر هَمی خواهد که زود
بی تجارت پُر کُند دامَن زِ سود

این چُنین گیجی بِیامَد در میان
که بَر آیَم بر فَلَک بی‌نَردبان

این هَمی‌گُفتَش به تَسْخَر رو بگیر
که رَسیدت روزی و آمد بَشیر

وان هَمی‌خندید ما را هم بِدِه
زآنچه یابی هَدیه‌ای سالارِ دِهْ

او ازین تَشْنیعِ مَردم وین فُسوس
کم نمی‌کرد از دُعا و چاپلوس

تا که شُد در شهر مَعْروف و شَهیر
کو زِ اَنْبانِ تَهی جویَد پنیر

شُد مَثَل در خامْ‌طَبْعی آن گدا
او ازین خواهش نمی‌آمد جُدا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۵۳ - داستان مشغول شدن عاشقی به عشق‌نامه خواندن و مطالعه کردن عشق‌نامه درحضور معشوق خویش و معشوق آن را ناپسند داشتن کی طلب الدلیل عند حضور المدلول قبیح والاشتغال بالعلم بعد الوصول الی المعلوم مذموم
گوهر بعدی:بخش ۵۵ - دویدن گاو در خانهٔ آن دعا کننده بالحاح قال النبی صلی الله علیه وسلم ان الله یحب الملحین فی الدعا زیرا عین خواست از حق تعالی و الحاح خواهنده را به است از آنچ می‌خواهد آن را ازو
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.