۶۶۳ بار خوانده شده

بخش ۳۷ - حکایت مارگیر کی اژدهای فسرده را مرده پنداشت در ریسمانهاش پیچید و آورد به بغداد

یک حِکایَت بِشْنو از تاریخ‌گویْ
تا بَری زین رازِ سَرپوشیده بویْ

مارگیری رفت سویِ کوهْسار
تا بگیرد او به اَفْسون هاش مار

گَر گِران و گَر شِتابَنده بُوَد
آن کِه جوینده‌ست یابَنده بُوَد

در طَلَب زن دایما تو هر دو دست
که طَلَب در راهْ نیکو رَهْبر است

لَنْگ و لوک و خُفته‌شَکْل و بی‌اَدَب
سویِ او می‌غیژ و او را می‌طَلَب

گَهْ به گفت و گَهْ بخاموشیّ و گَهْ
بوی کردن گیر هر سو بویِ شَهْ

گفت آن یعقوب با اَوْلادِ خویش
جُستنِ یوسُف کُنید از حَدّ بیش

هر حِسِ خود را دَرین جُستن بِه جِد
هر طَرَف رانید شَکْلِ مُسْتَعِد

گفت از رَوْحِ خدا لا تَیْاَسوا
هَمچو گُم کرده پسر رو سو به سو

از رَهِ حِسِّ دَهانْ پُرسان شوید
گوش را بر چارْ راهِ آن نَهید

هر کجا بویِ خوش آید بو بَرید
سویِ آن سِر کآشْنایِ آن سَرید

هر کجا لُطْفی بِبینی از کسی
سویِ اصلِ لُطْفْ رَهْ یابی عَسی

این همه خوش‌ها زِ دریایی‌ست ژَرْف
جُزو را بُگْذار و بر کُلّ دار طَرْف

جنگ‌هایِ خَلْقْ بَهرِ خوبی است
بَرگِ بی‌بَرگی نِشانِ طوبی است

خشم‌هایِ خَلْقْ بَهرِ آشتی‌ست
دامِ راحتْ دایما بی‌راحتی‌ست

هر زدن بَهرِ نَوازش را بُوَد
هر گِلِه از شُکر آگَهْ می‌کُند

بوی بَر از جُزو تا کُلّ ای کَریم
بوی بَر از ضِدّ تا ضِدّ ای حَکیم

جنگ‌ها می‌آشتی آرَد دُرُست
مارگیر از بَهرِ یاریْ مار جُست

بَهرِ یاری مار جویَد آدمی
غَم خورَد بَهرِ حَریفِ بی‌غَمی

او هَمی‌جُستی یکی ماری شِگَرف
گِردِ کوهستان و در اَیّامِ برف

اَژدَهایی مُرده دید آن جا عَظیم
که دِلَش از شَکْلِ او شُد پُر زِ بیم

مارگیر اَنْدَر زمستانِ شَدید
مار می‌جُست اَژدَهایی مُرده دید

مارگیر از بَهرِ حیرانیِّ خَلْق
مار گیرد اینْت نادانیِّ خَلْق

آدمی کوهی‌ست چون مَفْتون شود؟
کوه اَنْدَر مارْ حیران چون شود؟

خویشتن نَشْناخت مِسْکین آدمی
از فُزونی آمد و شُد در کَمی

خویشتن را آدمی اَرْزان فُروخت
بود اَطْلَس خویش بر دَلْقی بِدوخت

صد هزاران مار و کُهْ حیرانِ اوست
او چرا حیران شُده‌ست و ماردوست؟

مارگیر آن اَژدَها را بَر گرفت
سویِ بغداد آمد از بَهرِ شِگِفت

اَژدَهایی چون سُتونِ خانه‌یی
می‌کَشیدَش از پِیِ دانگانه‌یی

کَاژْدَهایِ مُرده‌یی آوَرْده‌ام
در شِکارش من جِگَرها خَورْده‌ام

او هَمی مُرده گُمان بُردَش وَلیک
زنده بود و او نَدیدَش نیکْ نیک

او زِ سَرماها و برفْ اَفْسرده بود
زنده بود و شَکْلِ مُرده می‌نِمود

عالَم اَفْسردست و نامِ او جَماد
جامِد اَفْسرده بُوَد ای اوسْتاد

باش تا خورشیدِ حَشْر آید عِیان
تا بِبینی جُنبِشِ جسمِ جهان

چون عَصایِ موسی این جا مار شُد
عقل را از ساکِنانْ اِخْبار شُد

پارهٔ خاکِ تورا چون مَرد ساخت
خاک‌ها را جُملگی شاید شِناخت

مُرده زین سو یَند و زان سو زنده‌اند
خامُش این جا وان طَرَف گوینده‌اند

چون از آن سوشان فِرِستَد سویِ ما
آن عَصا گردد سویِ ما اَژدَها

کوه‌ها هم لَحْنِ داودی کُند
جوهرِ آهن به کَفْ مومی بُوَد

بادْ حَمّالِ سُلَیمانی شود
بَحْر با موسیٰ سُخَن‌دانی شود

ماه با اَحمَد اشارتْ‌بین شود
نارْ ابراهیم را نَسرین شود

خاکْ قارون را چو ماری دَر کَشَد
اُسْتُنِ حَنّانه آید در رَشَد

سنگ بر اَحمَد سلامی می‌کُند
کوهْ یَحییٰ را پیامی می‌کُند

ما سَمیعیم و بَصیریم و خوشیم
با شما نامَحْرمانْ ما خامُشیم

چون شما سویِ جَمادی می‌رَوید
مَحْرمِ جانِ جَمادان چون شوید؟

از جَمادی عالَمِ جان‌ها رَوید
غُلْغُلِ اَجْزایِ عالَم بِشْنَوید

فاش تَسْبیحِ جَمادات آیَدَت
وَسوَسه‌یْ تاویل‌ها نَرْبایَدَت

چون ندارد جانِ تو قِنْدیل‌ها
بَهرِ بینِش کرده‌یی تاویل‌ها

که غَرَض تَسْبیحِ ظاهر کِیْ بُوَد؟
دَعویِ دیدنْ خیالِ غَی بُوَد

بلکه مَر بیننده را دیدارِ آن
وَقتِ عِبْرَت می‌کُند تَسْبیح‌خوان

پس چو از تَسْبیحْ یادت می‌دَهَد
آن دَلالَت هَمچو گفتن می‌بُوَد

این بُوَد تاویلِ اَهْلِ اِعْتِزال
وانِ آن کَس کو ندارد نورِ حال

چون زِ حِس بیرون نَیامَد آدمی
باشد از تَصویرِ غَیْبی اَعْجَمی

این سُخَن پایان ندارد مارگیر
می‌کَشید آن مار را با صد زَحیر

تا به بغداد آمد آن هنگامه‌جو
تا نَهَد هنگامه‌یی بر چارْسو

بر لبِ شَطْ مَرْد هنگامه نَهاد
غُلْغُله در شهرِ بغداد اوفْتاد

مارگیری اَژدَها آوَرْده است
بوالْعَجَب نادر شِکاری کرده است

جمع آمد صد هزاران خام‌ریش
صَیْدِ او گشته چو او از اَبْلَهیش

مُنْتَظِر ایشان و هم او مُنتَظِر
تا که جمع آیند خَلْقِ مُنْتَشِر

مَردمِ هنگامه اَفْزون‌تَر شود
کُدیه و توزیعْ نیکوتَر رَوَد

جمع آمد صد هزاران ژاژخا
حَلْقه کرده پُشتِ پا بر پُشتِ پا

مَرد را از زَن خَبَر نه زِازْدِحام
رَفته درهم چون قیامَت خاص و عام

چون هَمی حُرّاقه جُنْبانید او
می‌کُشیدند اَهْلِ هنگامه گِلو

وَاژْدَها کَزْ زَمْهَریر اَفْسرده بود
زیرِ صد گونه پَلاس و پَرده بود

بَسته بودَش با رَسَن‌هایِ غَلیظ
احتیاطی کرده بودَش آن حَفیظ

در دِرَنگِ اِنْتِظار و اِتِّفاق
تافت بر آن مارْ خورشیدِ عِراق

آفتابِ گرمْ‌سَیْرش گرم کرد
رَفت از اَعْضایِ او اَخْلاطِ سرد

مُرده بود و زنده گشت او از شِگِفت
اَژدَها بر خویش جُنْبیدن گرفت

خَلْق را از جُنْبشِ آن مُرده مار
گَشتَشان آن یک تَحَیُّر صد هزار

با تَحَیُّر نَعْره‌ها اَنْگیختند
جُملگان از جُنْبشَش بُگْریختند

می‌سُکُسْت او بَند و زان بانگِ بُلند
هر طَرَف می‌رفت چاقاچاقِ بَند

بَندها بُگْسَست و بیرون شُد زِ زیر
اَژدَهایی زشتِ غُرّان هَمچو شیر

در هَزیمَت بَس خَلایِق کُشته شُد
از فُتاده وْ کُشتگانْ صد پُشته شُد

مارگیر از تَرسْ بَر جا خُشک گشت
که چه آوَرْدم من از کُهْسار و دشت؟

گُرگ را بیدار کرد آن کور میش
رَفت نادانْ سویِ عِزْرائیلِ خویش

اَژدَها یک لُقْمه کرد آن گیج را
سَهْل باشد خونْ‌خوری حَجّاج را

خویش را بر اُسْتُنی پیچید و بَست
استخوانِ خورده را دَر هَم شِکَست

نَفْسَت اَژْدَرهاست او کِی مُرده است؟
از غَم و بی‌آلَتی اَفْسرده است

گَر بَیابَد آلَتِ فرعونْ او
که به اَمرِ او هَمی‌رفت آبِ جو

آن گَهْ او بُنیادِ فرعونی کُند
راهِ صد موسیّ و صد هارون زَنَد

کِرْمَک است آن اَژدَها از دستِ فَقر
پَشّه‌یی گردد زِ جاه و مالْ صَقْر

اَژدَها را دار در برفِ فِراق
هین مَکَش او را به خورشیدِ عِراق

تا فَسُرده می‌بُوَد آن اَژدَهات
لُقمهٔ اویی چو او یابَد نَجات

مات کُن او را و ایمِن شو زِ مات
رَحْم کَم کُن نیست او زَاهْلِ صَلات

کان تَفِ خورشیدِ شَهْوت بَر زَنَد
آن خُفاشِ مُرده ریگَت پَر زَنَد

می‌کَشانَش در جِهاد و در قِتال
مَردْوار اَللهُ یُجْزیکَ الْوِصال

چون که آن مَرد اَژدَها را آوَرید
در هوایِ گرم خوش شُد آن مَرید

لاجَرَم آن فِتْنه‌ها کرد ای عزیز
بیست هم چَندان که ما گفتیم نیز

تو طَمَع داری که او را بی‌جَفا
بَسته داری در وَقار و در وَفا؟

هر خَسی را این تَمَنّا کِی رَسَد؟
موسی یی باید که اَژدَرها کَشَد

صدهزاران خَلْق زَ اژْدَرهایِ او
در هَزیمَت کُشته شُد از رایِ او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳۶ - وحی آمدن به مادر موسی کی موسی را در آب افکن
گوهر بعدی:بخش ۳۸ - تهدید کردن فرعون موسی را علیه السلام
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.