۳۰۶ بار خوانده شده

بخش ۳۳ - پیدا شدن استارهٔ موسی علیه السلام بر آسمان و غریو منجمان در میدان

بر فَلَک پیدا شُد آن اِسْتاره‌اَش
کوریِ فرعون و مَکْر و چاره‌اَش

روز شُد گُفتَش که ای عِمْران بُرو
واقِفِ آن غُلغُل و آن بانگ شو

رانْد عِمْران جانِبِ میدان و گفت
این چه غُلْغُل بود؟ شاهَنْشَه نَخُفت

هر مُنَجِّم سَر بِرِهنه جامه‌پاک
هَمچو اَصْحابِ عَزا بوسیده خاک

هَمْچو اَصْحابِ عَزا آوازَشان
بُد گرفته از فَغان و سازَشان

ریش و مو بَر کَنده رو بِدْریدگان
خاک بر سَر کرده خون‌بر دیدگان

گفت خیراست این چه آشوب است و حال؟
بَد نِشانی می‌دَهَد مَنْحوسْ سال

عُذر آوردند و گفتند ای امیر
کرد ما را دستِ تَقدیرش اسیر

این همه کردیم و دولت تیره شُد
دشمنِ شَهْ هست گشت و چیره شُد

شبْ ستاره‌یْ آن پسر آمد عِیان
کوریِ ما بر جَبینِ آسْمان

زد ستاره‌یْ آن پَیَمبَر بر سَما
ما ستاره‌باز گشتیم از بُکا

با دلِ خوشْ شاد عِمْران وَزْ نِفاق
دست بر سَر می‌بِزَد کآهَ الْفِراق

کرد عِمْران خویش پُر خشم و تُرُش
رفت چون دیوانگانْ بی‌عقل و هُش

خویشتن را اَعْجَمی کرد و بِرانَد
گفته‌هایِ بَس خشن بر جَمع خوانْد

خویشتن را تُرش و غمگین ساخت او
نَرْدهایِ بازگونه باخت او

گُفتَشان شاهِ مرا بِفْریفتید
از خیانَت وَزْ طَمَع نَشْکیفتید

سویِ میدانْ شاه را اَنْگیختید
آبِ رویِ شاهِ ما را ریختید

دست بر سینه زَدیت اَنْدَر ضَمان
شاه را ما فارغ آریم از غَمان

شاه هم بِشْنید و گفت ای خائنان
من بَر آویزم شما را بی‌اَمان

خویش را در مَضْحَکه انداختم
مال‌ها با دشمنان دَر باختم

تا که امشب جُمله اسرائیلیان
دورْ مانْدند از مُلاقاتِ زنان

مال رفت و آبِ رو و کارْ خام
این بُوَد یاریّ و اَفْعالِ کِرام؟

سال‌ها اِدْرار و خِلْعَت می‌بَرید
مَمْلَکَت‌ها را مُسَلَّم می‌خَورید

رایَتان این بود و فرهنگ و نُجوم؟
طَبْل‌خوارانید و مَکّارید و شوم

من شما را بَردَرَم و آتش زَنَم
بینی و گوش و لَبانْتان بَر کَنم

من شما را هیزُمِ آتش کُنم
عیشِ رفته بر شما ناخَوش کُنم

سَجْده کردند و بِگُفتند ای خَدیو
گَر یکی کَرَّت زِ ما چَربید دیو

سال‌ها دَفْعِ بَلاها کرده‌ایم
وَهْمْ حیرانْ زانچه ماها کرده‌ایم

فوت شُد از ما و حَمْلَش شُد پَدید
نُطْفه‌اَش جَست و رَحِم اَنْدَر خَزید

لیکْ اِسْتِغْفارِ این روزِ ولاد
ما نِگَه داریم ای شاه و قُباد

روزِ میلادَش رَصَد بَندیم ما
تا نگردد فوت و نَجْهَد این قَضا

گَر نداریم این نِگَه ما را بِکُش
ای غُلامِ رایِ تو اَفْکار و هُش

تا به نُه مَهْ می‌شِمُرد او روزْ روز
تا نَپَرَّد تیرِ حُکْمِ خَصْم‌دوز

چون مَکان بر لا مَکان حمله بَرَد
سَرنگون آید زِ خونِ خود خَورَد

چون زمین با آسْمان خَصْمی کُند
شوره گردد سَر زِ مرگی بَر زَنَد

نَقْش با نَقّاش پَنجه می‌زَنَد
سَبْلَتان و ریشِ خود بَر می‌کَنَد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳۲ - ترسیدن فرعون از آن بانگ
گوهر بعدی:بخش ۳۴ - خواندن فرعون زنان نوزاده را سوی میدان هم جهت مکر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.