۳۸۸ بار خوانده شده

بخش ۱۵ - روان شدن خواجه به سوی ده

خواجه در کار آمد و تَجْهیز ساخت
مُرغِ عَزمَش سوی دِهْ اِشْتاب تاخت

اَهل و فرزندان سَفَر را ساختند
رَخْت را بر گاوِ عَزْم انداختند

شادمانان و شِتابان سویِ دِه
که بَری خوردیم از دِهْ مُژده دِهْ

مَقصدِ ما را چَراگاهِ خَوش است
یارِ ما آن‌جا کَریم و دِلْکَش است

با هزاران آرزومان خوانْده است
بَهرِ ما غَرْسِ کَرَم بِنشانده است

ما ذخیره‌یْ دَه زمستانِ دراز
از بَرِ او سویِ شهر آریم باز

بلکه باغْ ایثارِ راهِ ما کُنَد
در میانِ جانِ خودْمان جا کُند

عَجِّلُوا اَصحابَنا کَی تَرْبَحوا
عقل می‌گفت از درون لا تَفْرَحوا

مِنْ رِباحِ اللّهِ کُونوا رابِحین
اِنَّ رَبّی لا یُحِبُّ الفَرِحین

اِفْرَحوا هَوْنًا بِما آتاکُمُ
کُلُّ آتٍ مُشْغِلٍ اَلْهاکُمُ

شاد از وِیْ شو، مَشو از غیرِ وِیْ
او بهار است و دِگرها ماهِ دِی

هر چه غیرِ اوست، اِسْتِدراجِ توست
گَرچه تَخت و مُلْکَت است و تاجِ توست

شاد از غَم شو، که غَمْ دامِ لِقاست
اَنْدَرین رَهْ سویِ پَستی اِرْتِقاست

غَمْ یکی گنجی‌ست و رنجِ تو چو کان
لیک کِی دَرگیرد این در کودکان؟

کودکانْ چون نامِ بازی بِشنَوند
جمله با خَرگور هم‌تَک می‌دَوند

ای خَرانِ کور این سو دام‌هاست
در کَمینْ این سویْ خونْ‌آشام‌هاست

تیرها پَرّان، کَمان پنهان زِ غَیْب
بر جوانی می‌رَسَد صد تیرِ شَیْب

گام در صَحرایِ دل باید نَهاد
زان که در صَحرایِ گِل نَبْوَد گُشاد

ایمِن آباد است دل ای دوستان
چَشم‌ها و گُلْسِتان در گُلْسِتان

عُجْ اِلَی الْقَلبِ وَسِرْیا سارِیَه
فیهِ اَشْجارٌ وَ عَینٌ جارِیَه

دِهْ مَرو دِهْ مَرد را اَحمق کُند
عقل را بی‌نور و بی‌رونَق کُند

قولِ پیغامبر شِنو ای مُجْتَبی
گورِ عَقل آمَد وَطَن در روستا

هر کِه در رُسْتا بُوَد روزیّ و شام
تا به ماهی عقلِ او نَبْوَد تمام

تا به ماهی اَحْمَقی با او بُوَد
از حَشیشِ دِهْ جُز این‌ها چِه دْرَوَد؟

وان کِه ماهی باشد اَنْدَر روستا
روزگاری باشدش جَهل و عَمی

دِهْ چه باشد؟ شیخ واصِل ناشُده
دست در تَقْلید و حُجَّت دَرزَده

پیشِ شهرِ عَقلِ کُلّی این حَواس
چون خَرانِ چَشم‌بَسته در خَراس

این رَها کُن، صورتِ افسانه گیر
هِلْ تو دُردانه، تو گندم‌دانه گیر

گَر به دُر رَهْ نیست، هین بُر می‌سِتان
گَر بِدان رَهْ نیستَت، این سو بِران

ظاهِرَش گیر، اَرْچه ظاهر کَژْ پَرَد
عاقِبَت ظاهر سویِ باطِن بَرَد

اَوّلِ هر آدمی خود صورت است
بَعد ازان جان، کو جَمالِ سیرت است

اَوّلِ هر میوه، جُز صورت کی است؟
بَعد ازان لَذّت که مَعنیِّ وِیْ است

اَوّلاً خَرگاه سازَند و خَرَند
تُرک را زان پس به مِهْمان آورند

صورتَت خَرگاه دان، مَعنیْت تُرک
مَعنی‌اَت مَلّاح دان، صورت چو فُلْک

بَهرِ حَق این را رَها کُن یک نَفَس
تا خَرِ خواجه بِجُنبانَد جَرَس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۴ - قصهٔ اهل ضروان و حیلت کردن ایشان تا بی زحمت درویشان باغها را قطاف کنند
گوهر بعدی:بخش ۱۶ - رفتن خواجه و قومش به سوی ده
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.