۴۰۱ بار خوانده شده

بخش ۱۴ - قصهٔ اهل ضروان و حیلت کردن ایشان تا بی زحمت درویشان باغها را قطاف کنند

قصّهٔ اَصحابِ ضَروان خوانده‌یی
پس چرا در حیله‌جویی مانده‌یی؟

حیله می‌کردند گَزْدُم‌نیشِ چند
که بُرَند از روزیِ درویشِ چند

شب همه شب می‌سِگالیدَند مَکْر
روی در رو کرده چندین عَمْرو و بَکْر

خُفْیه می‌گفتند سِرها آن بَدان
تا نَبایَد که خدا دَریابَد آن

با گِل اَنْدایَنده اِسْگالید گِل
دستْ کاری می‌کُند پنهان زِ دل؟

گفت اَلا یَعْلَمْ هَواکَ مَنْ خَلَقْ
اِنَّ فی نَجْواکَ صِدْقاً اَمْ مَلَقْ؟

کَیْفَ یَغْفُلْ عَنْ ظَعینٍ قَدْ غَدا
مَنْ یُعایِنْ اَیْنَ مَثْواهُ غَدا؟

اَیْنَما قَدْ هَبَطا اَوْ صَعِدا
قَدْ تَوَلّاهُ وَاَحْصی عَدَدا

گوش را اکنون زِ غَفلَت پاک کُن
اِسْتِماعِ هَجْرِ آن غَمْناک کُن

آن زکاتی دان که غمگین را دَهی
گوش را چون پیشِ دَستانَش نَهی

بِشْنَوی غم‌های رَنجوران دِل
فاقهٔ جانِ شریف از آب و گل

خانهٔ پُر دود دارد پُر فَنی
مَر وِرا بُگشا زِ اِصْغا روزَنی

گوشِ تو او را چو راهِ دَم شود
دودِ تَلْخ از خانهٔ او کَم شود

غم‌گُساری کُن تو با ما ای رَوی
گَر به سویِ رَبِّ اَعْلی می‌روی

این تَرَدُّد حَبْس و زندانی بُوَد
که بِنَگْذارد که جانْ سویی رَوَد

این بِدین سو، آن بِدان سو می‌کَشَد
هریکی گویا مَنَم راهِ رَشَد

این تَرَدُّد عَقْبهٔ راهِ حق است
ای خُنُک آن را که پایَش مُطلَق است

بی‌تَرَدُّد می‌رود در راهِ راست
رَهْ نمی‌دانی، بِجو گامَش کجاست

گامِ آهو را بگیر و رو مُعاف
تا رَسی از گامِ آهو تا به ناف

زین رَوِش بر اوجِ اَنْوَر می‌رَوی
ای برادر گَر بر آذَر می‌رَوی

نه زِ دریا تَرس، نه از موج و کَف
چون شَنیدی تو خِطابِ لا تَخَف

لا تَخَف دان چونک خَوْفَت داد حَق
نان فِرِستد چون فرستادَت طَبَق

خوْفْ آن کَس راست کو را خَوْف نیست
غُصّهٔ آن کس را کِش اینجا طَوْف نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۳ - دعوت باز بطان را از آب به صحرا
گوهر بعدی:بخش ۱۵ - روان شدن خواجه به سوی ده
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.