۱۱۳۶ بار خوانده شده

بخش ۷ - بیان آنک الله گفتن نیازمند عین لبیک گفتن حق است

آن یکی اَللّه می‌گفتی شبی
تا که شیرین می‌شُد از ذِکْرَش لبی

گفت شَیطان آخِر ای بسیارگو
این همه اَلله را لَبَّیک کو؟

می‌نَیایَد یک جواب از پیشِ تَخْت
چند اَللّهْ می‌زنی با رویِ سخت؟

او شِکَسته‌دل شُد و بِنْهاد سَر
دید در خواب او خَضِر را در خُضَر

گفت هین، از ذِکْر چون وامانده‌یی؟
چون پَشیمانی ازان کِشْ خوانده‌یی؟

گُفت لَبَّیکَم نمی‌آید جواب
زان هَمی تَرسَم که باشم رَدِّ باب

گفت آن اَللهِ تو لَبَّیکِ ماست
وان نیازِ دَرد و سوزتْ پیکِ ماست

حیله‌ها و چاره‌جویی‌هایِ تو
جَذْبِ ما بود و گُشادْ این پایِ تو

ترسِ عشقِ تو کَمَنْدِ لُطْفِ ماست
زیرِ هر یارَبِّ تو لَبَّیک‌هاست

جانِ جاهِل زین دُعا جُز دور نیست
زان که یارَب گُفتَنَش دَستور نیست

بر دَهان و بر دِلَش قُفْل است و بَند
تا نَنالَد با خدا وَقتِ گَزَند

داد مَر فرعون را صد مُلْک و مال
تا بِکَرد او دَعویِ عِزّ و جَلال

در همه عُمرش ندید او دَردِ سَر
تا نَنالَد سویِ حَقْ آن بَدگُهَر

داد او را جُمله مُلْکِ این جهان
حَق نَدادَش دَرد و رنج و اَنْدُهان

دَرد آمد بهتر از مُلْکِ جهان
تا بِخوانی مَر خدا را در نَهان

خواندنِ بی‌دَرد از اَفْسردگی‌ست
خواندنِ با دَرد از دلْ‌بُردگی‌ست

آن کَشیدن زیرِ لبْ آواز را
یاد کردن مَبدأ و آغاز را

آن شُده آوازِ صافیّ و حَزین
ای خدا وِیْ مُسْتَغاث و ای مُعین

نالهٔ سگ در رَهَش بی جَذْبه نیست
زان کِه هر راغِبْ اسیرِ رَهْ‌زَنی‌ست

چون سگِ کَهْفی که از مُردارْ رَست
بر سَرِ خوانِ شَهَنْشاهان نِشَست

تا قیامَت می‌خورَد او پیشِ غار
آبِ رَحمَت، عارفانه، بی‌تَغار

ای بَسا سگْ‌پوست کو را نام نیست
لیک اَنْدَر پَرده بی آن جام نیست

جان بِدِه از بَهرِ این جامْ ای پسر
بی جِهاد و صَبر کِی باشد ظَفَر؟

صَبر کردن بَهرِ این نَبْوَد حَرَج
صَبر کُن کَالصَّبْرُ مِفْتاحُ الْفَرَج

زین کَمین بی‌صَبر و حَزْمی کَس نَرَست
حَزْم را خود صَبر آمد پا و دست

حَزْم کُن از خورْد، کین زَهْرین گیاست
حَزْم کردن زور و نورِ اَنْبیاست

کاه باشد کو به هر بادی جَهَد
کوه کِی مَر باد را وَزْنی نَهَد؟

هر طَرَف غولی هَمی خوانَد تو را
کِی برادر راه خواهی؟ هین بیا

رَهْ نِمایَم، هَمرهَت باشم رفیق
من قَلاووزم دَرین راهِ دقیق

نه قَلاووز است و نه رَهْ داند او
یوسُفا کم رو سویِ آن گُرگ‌خو

حَزْم این باشد که نَفْریبَد تو را
چَرب و نوش و دام‌هایِ این سَرا

که نه چَربِش دارد و نه نوشْ او
سِحْر خوانَد، می‌دَمَد در گوشْ او

که بیا مِهْمانِ ما ای روشنی
خانه آنِ توست و تو آنِ مَنی

حَزْم آن باشد که گویی تُخْمه‌ام
یا سَقیمَم، خستهٔ این دَخْمه‌ام

یا سَرَم دَرد است، دَردِ سَر بِبَر
یا مرا خوانْده‌ست آن خالوپسر

زان که یک نوشَت دَهَد با نیش‌ها
که بِکارَد در تو نوشَش ریش‌ها

زَر اگر پنجاه اگر شَصتَت دَهَد
ماهیا او گوشت در شَسْتَت دَهَد

گَر دَهَد، خود کِی دَهَد آن پُر حِیَل؟
جَوْزِ پوسیده‌ست گُفتارِ دَغَل

ژَغْژَغِ آن عقل و مَغْزَت را بَرَد
صد هزاران عقل را یک نَشْمُرَد

یارِ تو خرجینِ توست و کیسه‌اَت
گَر تو رامینی، مَجو جُز ویسه‌اَت

ویسه و معشوقِ تو هم ذاتِ توست
وین بُرونی‌ها همه آفاتِ توست

حَزْم آن باشد که چون دَعوت کُنند
تو نگویی مَست و خواهانِ مَنَند

دَعوتِ ایشان صَفیرِ مُرغ دان
که کُند صَیّاد در مَکْمَنْ نَهان

مُرغِ مُرده پیش بِنْهاده که این
می‌کُند این بانگ و آوازِ حَنین

مُرغ پِنْدارد که جِنْسِ اوست او
جمع آید، بَردَرَدْشان پوست او

جُز مَگَر مُرغی که حَزْمَش داد حَق
تا نگردد گیجِ آن دانه وْ مَلَق

هست بی‌حَزْمی پَشیمانی یَقین
بِشْنو این اَفْسانه را در شَرحِ این
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۶ - امر حق به موسی علیه السلام که مرا به دهانی خوان کی بدان دهان گناه نکرده‌ای
گوهر بعدی:بخش ۸ - فریفتن روستایی شهری را و بدعوت خواندن بلابه و الحاح بسیار
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.