۳۵۱ بار خوانده شده
گفت ناصِح بِشْنَوید این پَندِ من
تا دل و جانْتان نگردد مُمْتَحَن
با گیاه و بَرگها قانع شوید
در شِکارِ پیلبَچْگان کَم رَوید
من بُرون کردم زِ گَردنْ وامِ نُصْح
جُز سعادت کِی بُوَد انجامِ نُصْح؟
من به تبلیغِ رِسالت آمدم
تا رَهانَم مَر شما را از نَدَم
هین مَبادا که طَمَع رَهْتان زَنَد
طَمْعِ بَرگْ از بیخْهاتان بَرکَنَد
این بِگُفت و خیر بادی کرد و رفت
گشت قَحْط و جوعَشانْ در راهْ زَفْت
ناگهان دیدند سویِ جادهیی
پورِ پیلی، فَربَهی، نوزادهای
اَنْدَر افتادند چون گُرگانِ مَست
پاک خورْدَندَش، فرو شُستَند دست
آن یکی هَمرَه نَخورْد و پَند داد
که حَدیثِ آن فَقیرش بود یاد
از کَبابَش مانع آمد آن سُخُن
بَختِ نو بَخشَد تو را عقلِ کُهُن
پس بِیُفتادند و خُفتَند آن همه
وان گُرسنه چون شَبانْ اَنْدَر رَمه
دید پیلی، سَهْمناکی میرَسید
اَوَّلا آمد سویِ حارِس دَوید
بوی میکرد آن دَهانَش را سه بار
هیچ بویی زو نیامَد ناگُوار
چند باری گِردِ او گشت و بِرَفت
مَر وِرا نازُرد آن شَهْپیلِ زَفْت
مَر لبِ هر خُفتهیی را بوی کرد
بوی میآمد وِرا زان خُفته مَرد
از کَبابِ پیلزاده خورده بود
بَردَرانید و بِکُشتَش پیلْ زود
در زمانْ او یک به یک را زان گروه
میدَرانید و نَبودَش زان شِکوه
بر هوا انداخت هر یک را گِزاف
تا هَمی زد بر زمینْ میشُد شِکاف
ای خورندهیْ خونِ خَلْق از راهْ بَرْد
تا نه آرَد خونِ ایشانَت نَبَرد
مالِ ایشانْ خونِ ایشان دان یَقین
زان که مال از زور آید در یَمین
مادرِ آن پیلبَچْگان کین کَشَد
پیلبچْهخواره را کیفر کُشَد
پیلبَچّه میخوری ای پارهخوار؟
هم بَرآرَد خَصْمِ پیل از تو دَمار
بویْ رُسوا کرد مَکرْاَنْدیش را
پیل داند بویِ طِفلِ خویش را
آن کِه یابد بویِ حَق را از یَمَن
چون نَیابَد بویِ باطِل را زِ من؟
مُصْطَفی چون بُرد بوی از راهِ دور
چون نَیابَد از دَهانِ ما بَخور؟
هم بِیابَد، لیک پوشاند زِ ما
بویِ نیک و بَد بَرآیَد بر سَما
تو هَمی خُسبیّ و بویِ آن حَرام
میزَنَد بر آسْمانِ سَبزفام
هَمرَهِ اَنفاسِ زشتَت میشود
تا به بوگیرانِ گَردون میرَوَد
بویِ کِبْر و بویِ حِرص و بویِ آز
در سُخَن گفتن بِیایَد چون پیاز
گَر خوری سوگند، من کِی خوردهام؟
از پیاز و سیرْ تَقوی کردهام
آن دَمِ سوگند غَمّازی کُند
بر دِماغِ همنِشینانْ بَرزَنَد
پَس دُعاها رَد شود از بویِ آن
آن دلِ کَژْ مینِمایَد در زبان
اِخْسَئوا آید جوابِ آن دُعا
چوبِ رَد باشد جَزایِ هر دَغا
گَر حَدیثَت کَژْ بُوَد مَعنیت راست
آن کَژیِّ لَفْظْ مَقْبولِ خداست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
تا دل و جانْتان نگردد مُمْتَحَن
با گیاه و بَرگها قانع شوید
در شِکارِ پیلبَچْگان کَم رَوید
من بُرون کردم زِ گَردنْ وامِ نُصْح
جُز سعادت کِی بُوَد انجامِ نُصْح؟
من به تبلیغِ رِسالت آمدم
تا رَهانَم مَر شما را از نَدَم
هین مَبادا که طَمَع رَهْتان زَنَد
طَمْعِ بَرگْ از بیخْهاتان بَرکَنَد
این بِگُفت و خیر بادی کرد و رفت
گشت قَحْط و جوعَشانْ در راهْ زَفْت
ناگهان دیدند سویِ جادهیی
پورِ پیلی، فَربَهی، نوزادهای
اَنْدَر افتادند چون گُرگانِ مَست
پاک خورْدَندَش، فرو شُستَند دست
آن یکی هَمرَه نَخورْد و پَند داد
که حَدیثِ آن فَقیرش بود یاد
از کَبابَش مانع آمد آن سُخُن
بَختِ نو بَخشَد تو را عقلِ کُهُن
پس بِیُفتادند و خُفتَند آن همه
وان گُرسنه چون شَبانْ اَنْدَر رَمه
دید پیلی، سَهْمناکی میرَسید
اَوَّلا آمد سویِ حارِس دَوید
بوی میکرد آن دَهانَش را سه بار
هیچ بویی زو نیامَد ناگُوار
چند باری گِردِ او گشت و بِرَفت
مَر وِرا نازُرد آن شَهْپیلِ زَفْت
مَر لبِ هر خُفتهیی را بوی کرد
بوی میآمد وِرا زان خُفته مَرد
از کَبابِ پیلزاده خورده بود
بَردَرانید و بِکُشتَش پیلْ زود
در زمانْ او یک به یک را زان گروه
میدَرانید و نَبودَش زان شِکوه
بر هوا انداخت هر یک را گِزاف
تا هَمی زد بر زمینْ میشُد شِکاف
ای خورندهیْ خونِ خَلْق از راهْ بَرْد
تا نه آرَد خونِ ایشانَت نَبَرد
مالِ ایشانْ خونِ ایشان دان یَقین
زان که مال از زور آید در یَمین
مادرِ آن پیلبَچْگان کین کَشَد
پیلبچْهخواره را کیفر کُشَد
پیلبَچّه میخوری ای پارهخوار؟
هم بَرآرَد خَصْمِ پیل از تو دَمار
بویْ رُسوا کرد مَکرْاَنْدیش را
پیل داند بویِ طِفلِ خویش را
آن کِه یابد بویِ حَق را از یَمَن
چون نَیابَد بویِ باطِل را زِ من؟
مُصْطَفی چون بُرد بوی از راهِ دور
چون نَیابَد از دَهانِ ما بَخور؟
هم بِیابَد، لیک پوشاند زِ ما
بویِ نیک و بَد بَرآیَد بر سَما
تو هَمی خُسبیّ و بویِ آن حَرام
میزَنَد بر آسْمانِ سَبزفام
هَمرَهِ اَنفاسِ زشتَت میشود
تا به بوگیرانِ گَردون میرَوَد
بویِ کِبْر و بویِ حِرص و بویِ آز
در سُخَن گفتن بِیایَد چون پیاز
گَر خوری سوگند، من کِی خوردهام؟
از پیاز و سیرْ تَقوی کردهام
آن دَمِ سوگند غَمّازی کُند
بر دِماغِ همنِشینانْ بَرزَنَد
پَس دُعاها رَد شود از بویِ آن
آن دلِ کَژْ مینِمایَد در زبان
اِخْسَئوا آید جوابِ آن دُعا
چوبِ رَد باشد جَزایِ هر دَغا
گَر حَدیثَت کَژْ بُوَد مَعنیت راست
آن کَژیِّ لَفْظْ مَقْبولِ خداست
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۳ - بقیهٔ قصهٔ متعرضان پیلبچگان
گوهر بعدی:بخش ۵ - بیان آنک خطای محبان بهترست از صواب بیگانگان بر محبوب
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.