۵۷۸ بار خوانده شده

بخش ۳ - بقیهٔ قصهٔ متعرضان پیل‌بچگان

هر دَهان را پیل بویی می‌کُند
گِردِ مَعده‌یْ هر بَشَر بر می‌تَنَد

تا کجا یابد کبابِ پورِ خویش
تا نِمایَد اِنْتِقام و زورِ خویش

گوشت‌هایِ بَندگانِ حَق خَوری
غَیبَتِ ایشان کُنی، کیفر بَری

هان که بویایِ دَهانْتان خالِق است
کِی بَرَد جانْ غیرِ آن کو صادق است؟

وایِ آن اَفْسوسی‌یی کِشْ بوی‌گیر
باشد اَنْدَر گور مُنْکَر یا نَکیر

نه دَهان دُزدیدن اِمْکان زان مِهان
نه دَهان خوش کردن از دارودِهان

آب و روغن نیست مَر روپوش را
راهِ حیلَت نیست عقل و هوش را

چند کوبَد زَخْم‌هایِ گُرْزَشان
بر سَرِ هر ژاژخا و مُرزَشان

گُرزِ عِزْراییل را بِنْگَر اَثَر
گَر نبینی چوب و آهن در صُوَر

هم به صورت می‌نِمایَد گَهْ‌گَهی
زان همان رَنْجور باشد آگهی

گوید آن رَنْجور ای یارانِ من
چیست این شمشیر بر سارانِ من

ما نمی‌بینیم، باشد این خیال
چه خیال است این؟ که این هست اِرْتِحال

چه خیال است این؟ که این چَرخِ نِگون
از نِهیبِ اینْ خیالی شُد کُنون

گُرزها و تیغ‌ها مَحْسوس شُد
پیشِ بیمار و سَرَش مَنْکوس شُد

او هَمی بیند که آن از بَهرِ اوست
چَشمِ دُشمن بسته زان و چَشمِ دوست

حِرصِ دنیا رفت و چَشْمَش تیز شُد
چَشمِ او روشنْ‌گَهِ خون‌ریز شُد

مُرغِ بی‌هنگام شُد آن چَشمِ او
از نتیجه‌یْ کِبْرِ او و خشمِ او

سَر بُریدن واجب آید مُرغ را
کو به غیرِ وَقت جُنْبانَد دَرا

هر زمان نَزْعی‌ست جُزوِ جانْت را
بِنْگَر اَنْدَر نَزْعِ جانْ ایمانْت را

عُمرِ تو مانندِ هَمْیانِ زَر است
روز و شب مانندِ دینارْاِشْمَر است

می‌شِمارَد، می‌دَهَد زَر بی‌وقوف
تا که خالی گردد و آید خُسوف

گَر زِ کُه بِسْتانی و نَنْهی به جای
اَنْدَر آید کوه زان دادن زِ پای

پس بِنِهْ بر جایْ هر دَم را عِوَض
تا زِ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ یابی غَرَض

در تمامی کارها چندین مَکوش
جُز به کاری که بُوَد در دین مَکوش

عاقِبَت تو رفت خواهی ناتَمام
کارهایَت اَبْتَر و نانِ تو خام

وان عِمارَت کردنِ گور و لَحَد
نه به سنگ است و به چوب و نه لُبَد

بلکه خود را در صَفا گوری کَنی
در مَنیِّ او کُنی دَفْنِ مَنی

خاکِ او گردیّ و مَدْفونِ غَمَش
تا دَمَت یابد مَدَدها از دَمَش

گورخانه وْ قُبِّه‌ها و کُنگُره
نَبْوَد از اَصْحابِ مَعنی آن سَره

بِنْگَر اکنون زنده اَطْلَس‌پوش را
هیچ اَطْلَس دست گیرد هوش را؟

در عَذابِ مُنْکَر است آن جانِ او
کَژدُمِ غَمْ در دلِ غَمْدانِ او

از بُرونْ بر ظاهِرَش نَقْش و نِگار
وَزْ درون زَانْدیشه‌ها او زارْزار

وان یکی بینی در آن دَلْقِ کُهُن
چون نَبات اندیشه و شِکَّر سُخُن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲ - قصهٔ خورندگان پیل‌بچه از حرص و ترک نصیحت ناصح
گوهر بعدی:بخش ۴ - بازگشتن به حکایت پیل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.