۴۵۰ بار خوانده شده

بخش ۱۱۲ - منازعت چهار کس جهت انگور کی هر یکی به نام دیگر فهم کرده بود آن را

چار کَس را داد مَردی یک دِرَم
آن یکی گفت این به انگوری دَهَم

آن یکی دیگر عَرَب بُد گفت لا
من عِنَب خواهم، نه انگور ای دَغا

آن یکی تُرکی بِدو گفت این بَنُم
من نمی‌خواهم عِنَب، خواهم اُزُم

آن یکی رومی بِگُفت این قیل را
تَرک کُن خواهیم اِسْتافیل را

در تَنازُع آن نَفَر جنگی شُدند
که زِ سِرِّ نام‌ها غافل بُدند

مُشت بَر هَم می‌زدند از اَبْلَهی
پُر بُدند از جَهْل و از دانش تَهی

صاحِبِ سِرّی، عزیزی صد زبان
گَر بُدی آن‌جا بِدادی صُلْحَشان

پس بِگُفتی او که من زین یک دِرَم
آرزویِ جُملَتان را می‌دَهَم

چون که بِسْپارید دل را بی‌دَغَل
این دِرَمْتان می‌کُند چندین عَمَل

یک دِرَمْتان می‌شود چار اَلْمُراد
چار دشمن می‌شود یک زِاتِّحاد

گفتِ هریک‌تان دَهَد جنگ و مِراق
گفتِ من آرَد شما را اتِّفاق

پس شما خاموش باشید اَنْصِتوا
تا زبانْ‌تان من شَوَم در گفت و گو

گَر سُخَنْتان می‌نِمایَد یک نَمَط
در اَثَر مایه‌یْ نِزاع است و سَخَط

گرمیِ عاریَّتی نَدْهَد اَثَر
گرمیِ خاصیَّتی دارد هُنر

سِرکه را گَر گرم کردی زآتش آن
چون خوری سَردی فَزایَد بی‌گُمان

زان که آن گرمیِّ او دِهْلیزی است
طَبْعِ اَصْلَش سردی است و تیزی است

وَرْ بُوَد یَخ‌بَسته دوشاب ای پسر
چون خوری، گرمی فَزایَد در جِگَر

پس ریایِ شیخ بِهْ زِاخْلاصِ ماست
کَزْ بَصیرت باشد آن، وین از عَماست

از حَدیثِ شیخ جمعیّت رَسَد
تَفْرقه آرَد دَمِ اَهْلِ جَسَد

چون سُلَیمان کَزْ سویِ حَضرت بِتاخت
کو زبانِ جُمله مُرغان را شِناخت

در زمانِ عَدلَش آهو با پَلَنگ
اُنْس بِگْرفت و بُرون آمد زِ جَنگ

شُد کبوتر ایمِن از چَنگالِ باز
گوسفند از گُرگ ناوَرْد اِحْتِراز

او میانجی شُد میانِ دشمنان
اِتِّحادی شُد میانِ پَرزَنان

تو چو موری بَهرِ دانه می‌دَوی
هین سُلَیمان جو، چه می‌باشی غَوی؟

دانه‌جو را دانه‌اَش دامی شود
و آن سُلَیمان‌جوی را هر دو بُوَد

مُرغِ جان‌ها را در این آخِر زمان
نیستْشان از هَمدِگَر یک‌دَم اَمان

هم سُلَیمان هست اَنْدَر دورِ ما
کو دَهَد صُلح و نَمانَد جورِ ما

قولِ اِنْ مِنْ اُمَّةٍ را یاد گیر
تا به اِلّا و خَلا فیها نَذیر

گفت خود خالی نبوده‌ست اُمَّتی
از خَلیفَه‌یْ حَقّ و صاحِب‌هِمَّتی

مُرغِ جان‌ها را چُنان یک‌دل کُند
کَزْ صَفاشان بی‌غِش و بی‌غِل کُند

مُشْفِقان گردند هَمچون والِده
مُسلِمون را گفت نَفْسِ واحِده

نَفْسِ واحد از رَسولِ حَق شُدند
وَرْنه هر یک دُشمنِ مُطْلَق بُدند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۱۱ - شرح کردن شیخ سر آن درخت با آن طالب مقلد
گوهر بعدی:بخش ۱۱۳ - برخاستن مخالفت و عداوت از میان انصار به برکات رسول علیه السلام
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.