۳۵۳ بار خوانده شده
گَر تو هستی آشنایِ جانِ من
نیست دَعوی گفتِ مَعنیلانِ من
گَر بگویم نیمْشب پیشِ تواَم
هین مَتَرس از شب، که من خویشِ تواَم
این دو دَعوی پیشِ تو مَعنی بُوَد
چون شِناسی بانگِ خویشاوندِ خَود
پیشی و خویشی دو دَعوی بود لیک
هر دو مَعنی بود پیشِ فَهْمِ نیک
قُربِ آوازش گواهی میدَهَد
کین دَم از نزدیکِ یاری میجَهَد
لَذَّتِ آوازِ خویشاوند نیز
شُد گُوا بر صِدْقِ آن خویشِ عزیز
باز بیاِلْهامِ اَحْمَق کو زِ جَهْل
مینَدانَد بانگِ بیگانه زِ اَهْل
پیشِ او دَعوی بُوَد گفتارِ او
جَهْلِ او شُد مایهٔ اِنْکارِ او
پیشِ زیرکْ کَنْدَرونَش نورهاست
عینِ این آواز مَعنی بود راست
یا به تازی گفت یک تازیزبان
که هَمی دانم زبانِ تازیان
عینِ تازی گُفتَنَش مَعنی بُوَد
گَرچه تازی گُفتَنَش دَعوی بُوَد
یا نِویسَد کاتِبی بر کاغذی
کاتِب و خَط خوانم و من اَمْجَدی
این نوشته گَرچه خود دَعوی بُوَد
هم نوشته شاهدِ مَعنی بُوَد
یا بگوید صوفییی دیدی تو دوش
در میانِ خوابْ سَجّاده به دوش؟
من بُدم آن، وانچه گفتم خواب دَر
با تو اَنْدَر خواب در شَرحِ نَظَر
گوش کُن، چون حَلْقه اَنْدَر گوش کُن
آن سُخَن را پیشوایِ هوش کُن
چون تو را یاد آید آن خوابْ این سُخُن
مُعْجِزِ نو باشد و زَرِّ کُهُن
گَرچه دَعوی مینِمایَد این، ولی
جانِ صاحِبواقِعه گوید بلی
پس چو حِکْمَت ضالهٔ مُؤمن بُوَد
آن زِ هر کِه بِشْنَوَد موقِن بُوَد
چون که خود را پیشِ او یابد فقط
چون بُوَد شک، چون کُند او را غَلَط؟
تشنهیی را چون بگویی تو شِتاب
در قَدَح آب است، بِسْتان زود آب
هیچ گوید تشنه کین دَعویست، رو
از بَرَم ای مُدَّعی مَهْجور شو؟
یا گُواه و حُجَّتی بِنْما که این
جِنْسِ آب است و ازان ماءِ مَعین؟
یا به طِفْلِ شیر مادر بانگ زد
که بیا من مادرم، هان ای وَلَد؟
طِفْل گوید مادرا حُجَّت بیار
تا که با شیرت بگیرم من قَرار؟
در دلِ هر اُمَّتی کَزْ حَق مَزهست
روی و آوازِ پَیَمبَر مُعْجزهست
چون پَیَمبَر از بُرون بانگی زَنَد
جانِ اُمَّت در دَرونْ سَجْده کُند
زان که جِنْسِ بانگِ او اَنْدَر جهان
از کسی نَشْنیده باشد گوشِ جان
آن غریب از ذوقِ آوازِ غریب
از زبانِ حَق شُنود اِنّی قَریب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
نیست دَعوی گفتِ مَعنیلانِ من
گَر بگویم نیمْشب پیشِ تواَم
هین مَتَرس از شب، که من خویشِ تواَم
این دو دَعوی پیشِ تو مَعنی بُوَد
چون شِناسی بانگِ خویشاوندِ خَود
پیشی و خویشی دو دَعوی بود لیک
هر دو مَعنی بود پیشِ فَهْمِ نیک
قُربِ آوازش گواهی میدَهَد
کین دَم از نزدیکِ یاری میجَهَد
لَذَّتِ آوازِ خویشاوند نیز
شُد گُوا بر صِدْقِ آن خویشِ عزیز
باز بیاِلْهامِ اَحْمَق کو زِ جَهْل
مینَدانَد بانگِ بیگانه زِ اَهْل
پیشِ او دَعوی بُوَد گفتارِ او
جَهْلِ او شُد مایهٔ اِنْکارِ او
پیشِ زیرکْ کَنْدَرونَش نورهاست
عینِ این آواز مَعنی بود راست
یا به تازی گفت یک تازیزبان
که هَمی دانم زبانِ تازیان
عینِ تازی گُفتَنَش مَعنی بُوَد
گَرچه تازی گُفتَنَش دَعوی بُوَد
یا نِویسَد کاتِبی بر کاغذی
کاتِب و خَط خوانم و من اَمْجَدی
این نوشته گَرچه خود دَعوی بُوَد
هم نوشته شاهدِ مَعنی بُوَد
یا بگوید صوفییی دیدی تو دوش
در میانِ خوابْ سَجّاده به دوش؟
من بُدم آن، وانچه گفتم خواب دَر
با تو اَنْدَر خواب در شَرحِ نَظَر
گوش کُن، چون حَلْقه اَنْدَر گوش کُن
آن سُخَن را پیشوایِ هوش کُن
چون تو را یاد آید آن خوابْ این سُخُن
مُعْجِزِ نو باشد و زَرِّ کُهُن
گَرچه دَعوی مینِمایَد این، ولی
جانِ صاحِبواقِعه گوید بلی
پس چو حِکْمَت ضالهٔ مُؤمن بُوَد
آن زِ هر کِه بِشْنَوَد موقِن بُوَد
چون که خود را پیشِ او یابد فقط
چون بُوَد شک، چون کُند او را غَلَط؟
تشنهیی را چون بگویی تو شِتاب
در قَدَح آب است، بِسْتان زود آب
هیچ گوید تشنه کین دَعویست، رو
از بَرَم ای مُدَّعی مَهْجور شو؟
یا گُواه و حُجَّتی بِنْما که این
جِنْسِ آب است و ازان ماءِ مَعین؟
یا به طِفْلِ شیر مادر بانگ زد
که بیا من مادرم، هان ای وَلَد؟
طِفْل گوید مادرا حُجَّت بیار
تا که با شیرت بگیرم من قَرار؟
در دلِ هر اُمَّتی کَزْ حَق مَزهست
روی و آوازِ پَیَمبَر مُعْجزهست
چون پَیَمبَر از بُرون بانگی زَنَد
جانِ اُمَّت در دَرونْ سَجْده کُند
زان که جِنْسِ بانگِ او اَنْدَر جهان
از کسی نَشْنیده باشد گوشِ جان
آن غریب از ذوقِ آوازِ غریب
از زبانِ حَق شُنود اِنّی قَریب
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۰۳ - عذر گفتن فقیر به شیخ
گوهر بعدی:بخش ۱۰۵ - سجده کردن یحیی علیه السلام در شکم مادر مسیح را علیه السلام
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.