۳۵۲ بار خوانده شده
پس فَقیر آن شیخ را اَحْوال گفت
عُذر را با آن غَرامَت کرد جُفت
مَر سوآلِ شیخ را داد او جواب
چون جواباتِ خَضِر خوب و صَواب
آن جواباتِ سوآلاتِ کَلیم
کِشْ خَضِر بِنْمود از رَبِّ عَلیم
گشت مُشکلهاش حَل، وَافْزون زِیاد
از پِیِ هر مُشکلَش مِفْتاحْ داد
از خَضِر درویش هم میراث داشت
در جوابِ شیخْ هِمَّت بَر گُماشت
گفت راهِ اَوْسَط اَرْچه حِکْمَت است
لیک اَوْسَط نیز هم با نِسْبَت است
آبِ جو نِسْبَت به اُشتُر هست کم
لیک باشد موش را آن هَمچو یَم
هر کِه را باشد وَظیفه چار نان
دو خورَد یا سه خورَد، هست اَوْسَط آن
وَرْ خورَد هر چار، دور از اَوْسَط است
او اسیرِ حِرصْ مانندِ بَط است
هر کِه او را اِشْتِها دَه نان بُوَد
شِش خورَد، میدان که اَوْسَط آن بُوَد
چون مرا پنجاه نان هست اِشْتِها
مَر تو را شِش گِرده، همدستیم نی
تو به دَهْ رَکْعَت نماز آیی مَلول
من به پانصد دَر نَیایَم در نُحول
آن یکی تا کعبه حافی میرَوَد
وان یکی تا مَسجد از خود میشود
آن یکی در پاکبازیْ جان بِداد
وین یکی جان کَند تا یک نان بِداد
این وَسَط در با نِهایَت میرَوَد
که مَر آن را اَوَّل و آخِر بُوَد
اَوَّل و آخِر بِبایَد تا در آن
در تَصوّر گُنجَد اَوْسَط یا میان
بینِهایَت چون ندارد دو طَرَف
کِی بُوَد او را میانه مُنْصَرَف؟
اَوَّل و آخِر نِشانَش کَس نداد
گفت لَو کانَ لَهُ الْبَحْرُ مِداد
هفت دریا گَر شود کُلّی مِداد
نیست مَر پایان شُدن را هیچ امید
باغ و بیشه گَر بود یک سَر قَلَم
زین سُخَن هرگز نگردد هیچ کَم
آن همه حِبْر و قَلَم فانی شود
وین حَدیثِ بیعَدَد باقی بُوَد
حالَتِ من خواب را مانَد گَهی
خواب پِنْدارد مَر آن را گُمرَهی
چَشمِ من خُفته، دِلَم بیدار دان
شَکلِ بیکارِ مرا بر کار دان
گفت پیغامبر که عَیْنایَ تَنام
لا یَنامُ قَلْبی عَنْ رَبِّ الْاَنام
چَشمِ تو بیدار و دلْ خُفته به خواب
چَشمِ من خُفته، دِلَم در فَتْحِ باب
مَر دِلَم را پنج حِسِّ دیگر است
حِسِّ دل را هر دو عالَم مَنْظَر است
تو زِ ضَعْفِ خود مَکُن در من نگاه
بر تو شب، بر من همان شب چاشْت گاه
بر تو زندان، بر من آن زندان چو باغ
عینِ مشغولی مرا گشته فَراغ
پایِ تو در گِل، مرا گِل گشته گُل
مَر تو را ماتَم، مرا سور و دُهُل
در زمینم با تو ساکِنْ در مَحَل
میدَوَم بر چَرخِ هفتم چون زُحَل
همنِشینَت من نِیَم، سایهیْ من است
بَرتَر از اندیشهها پایهیْ من است
زان که من زَانْدیشهها بُگْذشتهام
خارجِ اَنْدیشه پویان گشتهام
حاکِمِ اَنْدیشهام، مَحْکوم نی
زان که بَنّا حاکِم آمد بر بِنا
جُمله خَلْقان سُخْرهٔ اَنْدیشهاَند
زان سَبَب خَسته دل و غَمپیشهاَند
قاصِدا خود را به اَنْدیشه دَهَم
چون بخواهم از میانْشان بَرجَهَم
من چو مُرغِ اوجَم، اندیشه مگس
کِی بُوَد بر من مگس را دَستْرَس؟
قاصِدا زیر آیم از اوجِ بُلند
تا شِکَستهپایگان بر من تَنَند
چون مَلالَم گیرد از سُفْلی صِفات
بَر پَرَم هَمچون طُیور اَلصّافّات
پَرِّ من رُستهست هم از ذاتِ خویش
بر نَچَفْسانَم دو پَر من با سِریش
جعفرِ طَیّار را پَر جاریهست
جَعفرِ طَرّار را پَر عاریهست
نَزدِ آن کِه لَم یَذُقْ دَعویست این
نَزدِ سُکّانِ اُفُق مَعنیست این
لاف و دَعوی باشد این پیشِ غُراب
دیگْ تیّ و پُر یکی پیشِ ذُباب
چون که در تو میشود لُقْمه گُهَر
تَن مَزَن، چندان که بِتْوانی بِخَور
شیخْ روزی بَهرِ دَفْعِ سوءِ ظَن
در لَگَن قَی کرد، پُر دُر شُد لَگَن
گوهرِ مَعْقول را مَحْسوس کرد
پیرِ بینا، بَهرِ کَمعقلیِّ مَرد
چون که در مَعْده شود پاکَت پَلید
قُفْل نِهْ بر حَلْق و پنهان کُن کلید
هر کِه در وِیْ لُقمه شُد نورِ جَلال
هر چه خواهد تا خورَد او را حَلال
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
عُذر را با آن غَرامَت کرد جُفت
مَر سوآلِ شیخ را داد او جواب
چون جواباتِ خَضِر خوب و صَواب
آن جواباتِ سوآلاتِ کَلیم
کِشْ خَضِر بِنْمود از رَبِّ عَلیم
گشت مُشکلهاش حَل، وَافْزون زِیاد
از پِیِ هر مُشکلَش مِفْتاحْ داد
از خَضِر درویش هم میراث داشت
در جوابِ شیخْ هِمَّت بَر گُماشت
گفت راهِ اَوْسَط اَرْچه حِکْمَت است
لیک اَوْسَط نیز هم با نِسْبَت است
آبِ جو نِسْبَت به اُشتُر هست کم
لیک باشد موش را آن هَمچو یَم
هر کِه را باشد وَظیفه چار نان
دو خورَد یا سه خورَد، هست اَوْسَط آن
وَرْ خورَد هر چار، دور از اَوْسَط است
او اسیرِ حِرصْ مانندِ بَط است
هر کِه او را اِشْتِها دَه نان بُوَد
شِش خورَد، میدان که اَوْسَط آن بُوَد
چون مرا پنجاه نان هست اِشْتِها
مَر تو را شِش گِرده، همدستیم نی
تو به دَهْ رَکْعَت نماز آیی مَلول
من به پانصد دَر نَیایَم در نُحول
آن یکی تا کعبه حافی میرَوَد
وان یکی تا مَسجد از خود میشود
آن یکی در پاکبازیْ جان بِداد
وین یکی جان کَند تا یک نان بِداد
این وَسَط در با نِهایَت میرَوَد
که مَر آن را اَوَّل و آخِر بُوَد
اَوَّل و آخِر بِبایَد تا در آن
در تَصوّر گُنجَد اَوْسَط یا میان
بینِهایَت چون ندارد دو طَرَف
کِی بُوَد او را میانه مُنْصَرَف؟
اَوَّل و آخِر نِشانَش کَس نداد
گفت لَو کانَ لَهُ الْبَحْرُ مِداد
هفت دریا گَر شود کُلّی مِداد
نیست مَر پایان شُدن را هیچ امید
باغ و بیشه گَر بود یک سَر قَلَم
زین سُخَن هرگز نگردد هیچ کَم
آن همه حِبْر و قَلَم فانی شود
وین حَدیثِ بیعَدَد باقی بُوَد
حالَتِ من خواب را مانَد گَهی
خواب پِنْدارد مَر آن را گُمرَهی
چَشمِ من خُفته، دِلَم بیدار دان
شَکلِ بیکارِ مرا بر کار دان
گفت پیغامبر که عَیْنایَ تَنام
لا یَنامُ قَلْبی عَنْ رَبِّ الْاَنام
چَشمِ تو بیدار و دلْ خُفته به خواب
چَشمِ من خُفته، دِلَم در فَتْحِ باب
مَر دِلَم را پنج حِسِّ دیگر است
حِسِّ دل را هر دو عالَم مَنْظَر است
تو زِ ضَعْفِ خود مَکُن در من نگاه
بر تو شب، بر من همان شب چاشْت گاه
بر تو زندان، بر من آن زندان چو باغ
عینِ مشغولی مرا گشته فَراغ
پایِ تو در گِل، مرا گِل گشته گُل
مَر تو را ماتَم، مرا سور و دُهُل
در زمینم با تو ساکِنْ در مَحَل
میدَوَم بر چَرخِ هفتم چون زُحَل
همنِشینَت من نِیَم، سایهیْ من است
بَرتَر از اندیشهها پایهیْ من است
زان که من زَانْدیشهها بُگْذشتهام
خارجِ اَنْدیشه پویان گشتهام
حاکِمِ اَنْدیشهام، مَحْکوم نی
زان که بَنّا حاکِم آمد بر بِنا
جُمله خَلْقان سُخْرهٔ اَنْدیشهاَند
زان سَبَب خَسته دل و غَمپیشهاَند
قاصِدا خود را به اَنْدیشه دَهَم
چون بخواهم از میانْشان بَرجَهَم
من چو مُرغِ اوجَم، اندیشه مگس
کِی بُوَد بر من مگس را دَستْرَس؟
قاصِدا زیر آیم از اوجِ بُلند
تا شِکَستهپایگان بر من تَنَند
چون مَلالَم گیرد از سُفْلی صِفات
بَر پَرَم هَمچون طُیور اَلصّافّات
پَرِّ من رُستهست هم از ذاتِ خویش
بر نَچَفْسانَم دو پَر من با سِریش
جعفرِ طَیّار را پَر جاریهست
جَعفرِ طَرّار را پَر عاریهست
نَزدِ آن کِه لَم یَذُقْ دَعویست این
نَزدِ سُکّانِ اُفُق مَعنیست این
لاف و دَعوی باشد این پیشِ غُراب
دیگْ تیّ و پُر یکی پیشِ ذُباب
چون که در تو میشود لُقْمه گُهَر
تَن مَزَن، چندان که بِتْوانی بِخَور
شیخْ روزی بَهرِ دَفْعِ سوءِ ظَن
در لَگَن قَی کرد، پُر دُر شُد لَگَن
گوهرِ مَعْقول را مَحْسوس کرد
پیرِ بینا، بَهرِ کَمعقلیِّ مَرد
چون که در مَعْده شود پاکَت پَلید
قُفْل نِهْ بر حَلْق و پنهان کُن کلید
هر کِه در وِیْ لُقمه شُد نورِ جَلال
هر چه خواهد تا خورَد او را حَلال
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۰۲ - تشنیع صوفیان بر آن صوفی کی پیش شیخ بسیار میگوید
گوهر بعدی:بخش ۱۰۴ - بیان دعویی که عین آن دعوی گواه صدق خویش است
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.