۳۵۹ بار خوانده شده
صوفیان بر صوفییی شُنْعه زدند
پیشِ شیخِ خانقاهی آمدند
شیخ را گفتند دادِ جانِ ما
تو ازین صوفی بِجو ای پیشوا
گفت آخِر چه گِلهست ای صوفیان
گفت این صوفی سه خو دارد گِران
در سُخَن بسیارگو هَمچون جَرَس
در خورِش اَفْزون خورَد از بیست کَس
وَرْ بِخُسبَد، هست چون اَصْحابِ کَهْف
صوفیان کردند پیشِ شیخْ زَحْف
شیخ رو آوَرْد سویِ آن فَقیر
کِی زِ هر حالی که هست اَوْساط گیر
در خَبَر خَیْرُ الْاُمور اَوْساطُها
نافِع آمد زِاعْتِدالْ اَخْلاطها
گَر یکی خَلْطی فُزون شُد از عَرَض
در تَنِ مَردم پَدید آید مَرَض
بر قَرینِ خویش مَفْزا در صِفَت
کان فِراق آرَد یَقین در عاقِبَت
نُطْقِ موسیٰ بُد بر اندازه وَلیک
هم فُزون آمد زِ گفتِ یارِ نیک
آن فُزونی با خَضِر آمد شِقاق
گفت رو، تو مُکْثِری، هٰذا فِراق
موسیا بسیارگویی، دور شو
وَرْنه با من گُنگ باش و کور شو
وَرْ نرفتی، وَزْ سِتیزه شِسْتهیی
تو به مَعنی رفتهیی، بُگْسَستهیی
چون حَدَث کردی تو ناگَهْ در نماز
گویَدَت سویِ طَهارت رو بِتاز
وَرْ نرفتی، خُشکْ خَنبان میشَوی
خود نمازت رفت پیشین ای غَوی
رو بَرِ آنها که همجُفتِ تواَند
عاشقان و تشنهٔ گفتِ تواَند
پاسْبان بر خوابْناکان بَرفُزود
ماهیان را پاسْبان حاجَت نبود
جامهپوشان را نَظَر بر گازُر است
جانِ عُریان را تَجَلّی زیور است
یا زِ عُریانان به یک سو باز رو
یا چو ایشان فارغ از تَنْ جامه شو
وَرْ نمیتوانی که کُلّ عُریان شَوی
جامه کَم کُن تا رَهِ اَوْسَط رَوی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
پیشِ شیخِ خانقاهی آمدند
شیخ را گفتند دادِ جانِ ما
تو ازین صوفی بِجو ای پیشوا
گفت آخِر چه گِلهست ای صوفیان
گفت این صوفی سه خو دارد گِران
در سُخَن بسیارگو هَمچون جَرَس
در خورِش اَفْزون خورَد از بیست کَس
وَرْ بِخُسبَد، هست چون اَصْحابِ کَهْف
صوفیان کردند پیشِ شیخْ زَحْف
شیخ رو آوَرْد سویِ آن فَقیر
کِی زِ هر حالی که هست اَوْساط گیر
در خَبَر خَیْرُ الْاُمور اَوْساطُها
نافِع آمد زِاعْتِدالْ اَخْلاطها
گَر یکی خَلْطی فُزون شُد از عَرَض
در تَنِ مَردم پَدید آید مَرَض
بر قَرینِ خویش مَفْزا در صِفَت
کان فِراق آرَد یَقین در عاقِبَت
نُطْقِ موسیٰ بُد بر اندازه وَلیک
هم فُزون آمد زِ گفتِ یارِ نیک
آن فُزونی با خَضِر آمد شِقاق
گفت رو، تو مُکْثِری، هٰذا فِراق
موسیا بسیارگویی، دور شو
وَرْنه با من گُنگ باش و کور شو
وَرْ نرفتی، وَزْ سِتیزه شِسْتهیی
تو به مَعنی رفتهیی، بُگْسَستهیی
چون حَدَث کردی تو ناگَهْ در نماز
گویَدَت سویِ طَهارت رو بِتاز
وَرْ نرفتی، خُشکْ خَنبان میشَوی
خود نمازت رفت پیشین ای غَوی
رو بَرِ آنها که همجُفتِ تواَند
عاشقان و تشنهٔ گفتِ تواَند
پاسْبان بر خوابْناکان بَرفُزود
ماهیان را پاسْبان حاجَت نبود
جامهپوشان را نَظَر بر گازُر است
جانِ عُریان را تَجَلّی زیور است
یا زِ عُریانان به یک سو باز رو
یا چو ایشان فارغ از تَنْ جامه شو
وَرْ نمیتوانی که کُلّ عُریان شَوی
جامه کَم کُن تا رَهِ اَوْسَط رَوی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۰۱ - کرامات آن درویش کی در کشتی متهمش کردند
گوهر بعدی:بخش ۱۰۳ - عذر گفتن فقیر به شیخ
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.