۶۵۱ بار خوانده شده
آن خَبیث از شیخ میلایید ژاژ
کَژْنِگَر باشد همیشه عقلِ کاژ
که مَنَش دیدم میانِ مَجْلِسی
او زِ تَقویٰ عاری است و مُفْلِسی
وَرْ که باور نیستَت خیز اِمْشَبان
تا بِبینی فِسْقِ شیخَت را عِیان
شب بِبُردَش بر سَرِ یک روزَنی
گفت بِنْگَر فِسْق و عِشْرت کردنی
بِنْگَر آن سالوسِ روز و فِسْقِ شب
روزْ هَمچون مُصْطَفیٰ، شب بولَهَب
روزْ عَبْدُالله او را گشته نام
شب نَعوذُ بِالله و در دست جام
دید شیشه در کَفِ آن پیر پُر
گفت شیخا مَر تو را هم هست غُر؟
تو نمیگفتی که در جامِ شراب
دیوْ میمیزَد شتابانْ ناشِتاب؟
گفت جامَم را چُنان پُر کردهاند
کَنْدَرو اَنْدَر نگُنجَد یک سِپَند
بِنْگَر اینجا هیچ گُنجَد ذَرّهیی
این سُخَن را کَژْ شَنیده، غِرّهیی
جامِ ظاهر، خَمْرِ ظاهر نیست این
دور دار این را زِ شیخِ غَیْببین
جامِ میْ هستیِّ شیخ است ای فَلیو
کَنْدَرو اَنْدَر نگُنجَد بَوْلِ دیو
پُرّو مالامال از نورِ حَق است
جامِ تَنْ بِشْکَست، نورِ مُطْلَق است
نورِ خورشید اَرْ بِیُفتَد بر حَدَث
او همان نور است، نَپْذیرَد خَبَث
شیخ گفت این خود نه جام است و نه میْ
هین به زیر آ مُنکِرا بِنْگَر به وِیْ
آمد و دید اَنْگَبینِ خاص بود
کور شُد آن دُشمنِ کور و کَبود
گفت پیر آن دَم مُریدِ خویش را
رو، برایِ من بِجو مِیْ ای کیا
که مرا رَنجیست، مُضْطَر گشتهام
من زِ رنج از مَخْمَصه بُگْذشتهام
در ضرورت هست هر مُردارْ پاک
بر سَرِ مُنْکِر زِ لَعْنَت باد خاک
گِردِ خُم خانه بَرآمَد آن مُرید
بَهرِ شیخ از هر خُمی او میچَشید
در همه خُم خانهها او مِیْ نَدید
گشته بُد پُر از عَسَل خُمِّ نَبید
گفت ای رِنْدان چه حال است این؟ چه کار؟
هیچ خُمّی دَر، نمیبینم عُقار
جُمله رِنْدان نَزدِ آن شیخ آمدند
چَشمْ گِریانْ دست بر سَر میزدند
در خَرابات آمدی شیخِ اَجَلّ
جُمله مِیْها از قُدومَت شُد عَسَل
کردهیی مُبْدَل تو مِیْ را از حَدَث
جانِ ما را هم بَدَل کُن از خَبَث
گَر شود عالَم پُر از خونْ مالمال
کِی خورَد بَندهیْ خدا اِلّا حَلال؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
کَژْنِگَر باشد همیشه عقلِ کاژ
که مَنَش دیدم میانِ مَجْلِسی
او زِ تَقویٰ عاری است و مُفْلِسی
وَرْ که باور نیستَت خیز اِمْشَبان
تا بِبینی فِسْقِ شیخَت را عِیان
شب بِبُردَش بر سَرِ یک روزَنی
گفت بِنْگَر فِسْق و عِشْرت کردنی
بِنْگَر آن سالوسِ روز و فِسْقِ شب
روزْ هَمچون مُصْطَفیٰ، شب بولَهَب
روزْ عَبْدُالله او را گشته نام
شب نَعوذُ بِالله و در دست جام
دید شیشه در کَفِ آن پیر پُر
گفت شیخا مَر تو را هم هست غُر؟
تو نمیگفتی که در جامِ شراب
دیوْ میمیزَد شتابانْ ناشِتاب؟
گفت جامَم را چُنان پُر کردهاند
کَنْدَرو اَنْدَر نگُنجَد یک سِپَند
بِنْگَر اینجا هیچ گُنجَد ذَرّهیی
این سُخَن را کَژْ شَنیده، غِرّهیی
جامِ ظاهر، خَمْرِ ظاهر نیست این
دور دار این را زِ شیخِ غَیْببین
جامِ میْ هستیِّ شیخ است ای فَلیو
کَنْدَرو اَنْدَر نگُنجَد بَوْلِ دیو
پُرّو مالامال از نورِ حَق است
جامِ تَنْ بِشْکَست، نورِ مُطْلَق است
نورِ خورشید اَرْ بِیُفتَد بر حَدَث
او همان نور است، نَپْذیرَد خَبَث
شیخ گفت این خود نه جام است و نه میْ
هین به زیر آ مُنکِرا بِنْگَر به وِیْ
آمد و دید اَنْگَبینِ خاص بود
کور شُد آن دُشمنِ کور و کَبود
گفت پیر آن دَم مُریدِ خویش را
رو، برایِ من بِجو مِیْ ای کیا
که مرا رَنجیست، مُضْطَر گشتهام
من زِ رنج از مَخْمَصه بُگْذشتهام
در ضرورت هست هر مُردارْ پاک
بر سَرِ مُنْکِر زِ لَعْنَت باد خاک
گِردِ خُم خانه بَرآمَد آن مُرید
بَهرِ شیخ از هر خُمی او میچَشید
در همه خُم خانهها او مِیْ نَدید
گشته بُد پُر از عَسَل خُمِّ نَبید
گفت ای رِنْدان چه حال است این؟ چه کار؟
هیچ خُمّی دَر، نمیبینم عُقار
جُمله رِنْدان نَزدِ آن شیخ آمدند
چَشمْ گِریانْ دست بر سَر میزدند
در خَرابات آمدی شیخِ اَجَلّ
جُمله مِیْها از قُدومَت شُد عَسَل
کردهیی مُبْدَل تو مِیْ را از حَدَث
جانِ ما را هم بَدَل کُن از خَبَث
گَر شود عالَم پُر از خونْ مالمال
کِی خورَد بَندهیْ خدا اِلّا حَلال؟
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۹۷ - دعوی کردن آن شخص کی خدای تعالی مرا نمیگیرد به گناه و جواب گفتن شعیب علیه السلام مرورا
گوهر بعدی:بخش ۹۹ - گفتن عایشه رضی الله عنها مصطفی را علیه السلام کی تو بی مصلی بهر جا نماز میکنی چونست
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.