۶۰۴ بار خوانده شده
یک عَرابی بار کرده اُشْتُری
دو جَوالِ زَفْت از دانه پُری
او نِشَسته بر سَرِ هر دو جَوال
یک حَدیثانداز کرد او را سوآل
از وَطَن پُرسید و آوَرْدش به گفت
وَنْدَر آن پُرسش بَسی دُرها بِسُفت
بعد ازان گُفْتَش که این هر دو جَوال
چیست آکَنده؟ بگو مَصْدوقِ حال
گفت اَنْدَر یک جَوالَم گندم است
در دِگَر ریگی، نه قوتِ مَردم است
گفت تو چون بار کردی این رِمال؟
گفت تا تنها نَمانَد آن جَوال
گفت نیمِ گندم آن تَنگ را
در دِگَر ریز از پِیِ فرهنگ را
تا سَبُک گردد جَوال و هم شُتُر
گفت شاباش ای حکیمِ اَهْل و حُرّ
این چُنین فکرِ دقیق و رایِ خوب
تو چُنین عُریانْ پیاده در لُغوب؟
رَحمَش آمد بر حکیم و عَزْم کرد
کِشْ بر اُشتُر بَرنشانَد نیکمَرد
باز گُفتَش ای حکیمِ خوشسُخُن
شَمّهیی از حالِ خود هم شرح کُن
این چُنین عقل و کَفایَت که تو راست
تو وزیری یا شَهی؟ بَر گویْ راست
گفت این هر دو نِیَم، از عامهاَم
بِنْگَر اَنْدَر حال و اَنْدَر جامهاَم
گفت اُشتُر چند داری؟ چند گاو؟
گفت نه این و نه آن، ما را مَکاو
گفت رَختَت چیست باری در دُکان؟
گفت ما را کو دُکان و کو مَکان؟
گفت پس از نَقْد پُرسَم، نَقْد چند؟
که تویی تنهارو و مَحْبوبپَند
کیمیایِ مِسِّ عالَم با تو است
عقل و دانش را گُوهَر تو بر تو است
گفت وَاللّه نیست یا وَجْهَ الْعَرَب
در همه مُلْکَم وجوهِ قوتِ شب
پا برهنه، تَن برهنه میدَوَم
هر کِه نانی میدَهَد آنجا رَوَم
مَر مرا زین حِکْمَت و فَضْل و هُنر
نیست حاصِلْ جُز خیال و دَردِ سَر
پس عَرَب گُفتَش که رو دور از بَرَم
تا نَبارَد شومیِ تو بر سَرَم
دور بَر آن حِکْمَتِ شومَت زِ من
نُطْقِ تو شوم است بر اَهْلِ زَمَن
یا تو آن سو، رو من این سو میدَوَم
وَرْ تو را رَهْ پیش، من واپَسْ رَوَم
یک جَوالَم گندم و دیگر زِ ریگ
بِهْ بُوَد زین حیلههایِ مُرده ریگ
اَحْمقیاَم پَسْ مُبارک اَحْمَقیست
که دِلَم با برگ و جانم مُتَّقیست
گَر تو خواهی کِتْ شَقاوَت کَم شود
جَهْد کُن تا از تو حِکْمَت کَم شود
حِکْمَتی کَزْ طَبْع زایَد وَزْ خیال
حِکْمَتی نی فیضِ نورِ ذوالْجَلال
حِکْمَتِ دنیا فَزایَد ظَنّ و شَک
حِکْمَت دینی بَرَد فوقِ فَلَک
زَوْبَعانِ زیرکِ آخِر زمان
بَرفُزوده خویش بر پیشینیان
حیلهآموزانْ جِگَرها سوخته
فِعْلها و مَکْرها آموخته
صَبر و ایثار و سَخایِ نَفْس و جود
باد داده، کان بُوَد اِکْسیرِ سود
فکر آن باشد که بُگْشایَد رَهی
راه آن باشد که پیش آید شَهی
شاهْ آن باشد که از خود شَهْ بُوَد
نه به مَخْزنها و لشکر شَهْ شود
تا بِمانَد شاهیِ او سَرمَدی
هَمچو عِزِّ مُلْکِ دینِ اَحْمدی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
دو جَوالِ زَفْت از دانه پُری
او نِشَسته بر سَرِ هر دو جَوال
یک حَدیثانداز کرد او را سوآل
از وَطَن پُرسید و آوَرْدش به گفت
وَنْدَر آن پُرسش بَسی دُرها بِسُفت
بعد ازان گُفْتَش که این هر دو جَوال
چیست آکَنده؟ بگو مَصْدوقِ حال
گفت اَنْدَر یک جَوالَم گندم است
در دِگَر ریگی، نه قوتِ مَردم است
گفت تو چون بار کردی این رِمال؟
گفت تا تنها نَمانَد آن جَوال
گفت نیمِ گندم آن تَنگ را
در دِگَر ریز از پِیِ فرهنگ را
تا سَبُک گردد جَوال و هم شُتُر
گفت شاباش ای حکیمِ اَهْل و حُرّ
این چُنین فکرِ دقیق و رایِ خوب
تو چُنین عُریانْ پیاده در لُغوب؟
رَحمَش آمد بر حکیم و عَزْم کرد
کِشْ بر اُشتُر بَرنشانَد نیکمَرد
باز گُفتَش ای حکیمِ خوشسُخُن
شَمّهیی از حالِ خود هم شرح کُن
این چُنین عقل و کَفایَت که تو راست
تو وزیری یا شَهی؟ بَر گویْ راست
گفت این هر دو نِیَم، از عامهاَم
بِنْگَر اَنْدَر حال و اَنْدَر جامهاَم
گفت اُشتُر چند داری؟ چند گاو؟
گفت نه این و نه آن، ما را مَکاو
گفت رَختَت چیست باری در دُکان؟
گفت ما را کو دُکان و کو مَکان؟
گفت پس از نَقْد پُرسَم، نَقْد چند؟
که تویی تنهارو و مَحْبوبپَند
کیمیایِ مِسِّ عالَم با تو است
عقل و دانش را گُوهَر تو بر تو است
گفت وَاللّه نیست یا وَجْهَ الْعَرَب
در همه مُلْکَم وجوهِ قوتِ شب
پا برهنه، تَن برهنه میدَوَم
هر کِه نانی میدَهَد آنجا رَوَم
مَر مرا زین حِکْمَت و فَضْل و هُنر
نیست حاصِلْ جُز خیال و دَردِ سَر
پس عَرَب گُفتَش که رو دور از بَرَم
تا نَبارَد شومیِ تو بر سَرَم
دور بَر آن حِکْمَتِ شومَت زِ من
نُطْقِ تو شوم است بر اَهْلِ زَمَن
یا تو آن سو، رو من این سو میدَوَم
وَرْ تو را رَهْ پیش، من واپَسْ رَوَم
یک جَوالَم گندم و دیگر زِ ریگ
بِهْ بُوَد زین حیلههایِ مُرده ریگ
اَحْمقیاَم پَسْ مُبارک اَحْمَقیست
که دِلَم با برگ و جانم مُتَّقیست
گَر تو خواهی کِتْ شَقاوَت کَم شود
جَهْد کُن تا از تو حِکْمَت کَم شود
حِکْمَتی کَزْ طَبْع زایَد وَزْ خیال
حِکْمَتی نی فیضِ نورِ ذوالْجَلال
حِکْمَتِ دنیا فَزایَد ظَنّ و شَک
حِکْمَت دینی بَرَد فوقِ فَلَک
زَوْبَعانِ زیرکِ آخِر زمان
بَرفُزوده خویش بر پیشینیان
حیلهآموزانْ جِگَرها سوخته
فِعْلها و مَکْرها آموخته
صَبر و ایثار و سَخایِ نَفْس و جود
باد داده، کان بُوَد اِکْسیرِ سود
فکر آن باشد که بُگْشایَد رَهی
راه آن باشد که پیش آید شَهی
شاهْ آن باشد که از خود شَهْ بُوَد
نه به مَخْزنها و لشکر شَهْ شود
تا بِمانَد شاهیِ او سَرمَدی
هَمچو عِزِّ مُلْکِ دینِ اَحْمدی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۹۱ - قصهٔ تیراندازی و ترسیدن او از سواری کی در بیشه میرفت
گوهر بعدی:بخش ۹۳ - کرامات ابراهیم ادهم قدس الله سره بر لب دریا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.