۳۰۴ بار خوانده شده

بخش ۹۰ - ترسیدن کودک از آن شخص صاحب جثه و گفتن آن شخص کی ای کودک مترس کی من نامردم

کِنْگِ زَفْتی کودکی را یافت فَرد
زَرد شُد کودک زِ بیمِ قَصْدِ مَرد

گفت ایمِن باش ای زیبایِ من
که تو خواهی بود بر بالایِ من

من اگر هولَم، مُخَنَّث دان مرا
هَمچو اُشتُر بَرنِشین، میران مرا

صورتِ مَردان و مَعنی این چُنین
از بُرونْ آدم، دَرونْ دیوِ لَعین

آن دُهُل را مانی ای زَفْتِ چو عاد
که بَرو آن شاخ را می‌کوفت باد

روبَهی اِشْکارِ خود را باد داد
بَهرِ طَبْلی هَمچو خیکِ پُر زِ باد

چون ندید اَنْدَر دُهُل او فَربَهی
گفت خوکی بِهْ ازین خیکِ تَهی

روبَهان تَرسَند زآوازِ دُهُل
عاقِلَش چندان زَنَد که لا تَقُل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۸۹ - قصهٔ جوحی و آن کودک کی پیش جنازهٔ پدر خویش نوحه می‌کرد
گوهر بعدی:بخش ۹۱ - قصهٔ تیراندازی و ترسیدن او از سواری کی در بیشه می‌رفت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.