۴۴۹ بار خوانده شده
کودکی در پیشِ تابوتِ پدر
زار مینالید و بر میکوفت سَر
کِی پدر آخِر کجایَت میبَرَند؟
تا تو را در زیرِ خاکی آوَرَند
میبَرَندَت خانه تَنگ و زَحیر
نی دَرو قالیّ و نه در وِیْ حَصیر
نی چراغی در شب و نه روزْ نان
نی دَرو بویِ طَعام و نه نِشان
نی دَرَش مَعْمور، نی بر بامْ راه
نی یکی همسایه کو باشد پَناه
جسمِ تو که بوسهگاهِ خَلْق بود
چون شود در خانهٔ کور و کَبود؟
خانهٔ بیزینهار و جایِ تَنگ
که دَرو نه رویْ میمانَد، نه رَنگ
زین نَسَقْ اوصافِ خانه میشِمُرد
وَزْ دو دیده اشکِ خونین میفَشُرد
گفت جوحی با پدر ای اَرجُمَند
وَاللهْ این را خانهٔ ما میبَرَند
گفت جوحی را پدر اَبْله مَشو
گفت ای بابا نِشانیها شِنو
این نِشانیها که گفت او یک به یک
خانهٔ ما راست بیتَردید و شک
نه حَصیر و نه چراغ و نه طَعام
نه دَرَش مَعْمور و نه صَحْن و نه بام
زین نَمَط دارند بر خود صد نِشان
لیک کِی بینَند آن را طاغیان؟
خانهٔ آن دل که مانَد بیضیا
از شُعاعِ آفتابِ کِبْریا
تَنگ و تاریک است چون جانِ جُهود
بینَوا از ذوقِ سُلطانِ وَدود
نه در آن دلْ تافت تابِ آفتاب
نه گُشادِ عَرصه و نه فَتْحِ باب
گورْ خوشتَر از چُنین دلْ مَر تو را
آخِر از گورِ دلِ خود بَرتَر آ
زندهییّ و زندهزاد ای شوخ و شَنگ
دَم نمیگیرد تو را زین گورِ تَنگ؟
یوسُفِ وقتیّ و خورشیدِ سَما
زین چَهْ و زندان بَر آ و رو نِما
یونُسَت در بَطْنِ ماهی پُخته شُد
مَخْلَصَش را نیست از تَسْبیح بُد
گَر نبودی او مُسَبِّح بَطْنِ نون
حَبْس و زندانَش بُدی تا یُبْعَثون
او به تَسْبیح از تَنِ ماهی بِجَست
چیست تَسْبیح؟ آیَتِ روزِ اَلَست
گَر فراموشَت شُد آن تَسْبیحِ جان
بِشْنو این تَسْبیحهایِ ماهیان
هر کِه دید اَلله را اَللهی است
هر کِه دید آن بَحْر را آن ماهی است
این جهانْ دریاست و تَنْ ماهیّ و روح
یونُسِ مَحْجوب از نورِ صَبوح
گر مُسَبِّح باشد، از ماهی رَهید
وَرْنه در وِیْ هَضْم گشت و ناپَدید
ماهیانِ جانْ دَرین دریا پُرَند
تو نمیبینی که کوری ای نَژَند
بر تو خود را میزَنَند آن ماهیان
چَشم بُگْشا تا بِبینیشان عِیان
ماهیان را گَر نمیبینی په دید
گوشِ تو تَسْبیحَشان آخِر شَنید
صَبر کردنْ جانِ تَسْبیحاتِ توست
صَبر کُن، کآن است تَسْبیحِ دُرُست
هیچ تَسْبیحی ندارد آن دَرَج
صَبر کُن، اَلصَّبْرُ مِفْتاحُ الْفَرَج
صَبر چون پولِ صِراط، آن سو بهشت
هست با هر خوبْ یک لالایِ زشت
تا زِ لالا میگُریزی، وَصل نیست
زان که لالا را زِ شاهِدْ فَصْل نیست
تو چه دانی ذوقِ صَبر ای شیشهدل؟
خاصه صَبر از بَهرِ آن نَقْشِ چِگِل؟
مَرد را ذوق از غَزا و کَرّ و فَرّ
مَر مُخَنَّث را بُوَد ذوق از ذَکَر
جُز ذَکَر نه دینِ او و ذِکْرِ او
سویِ اَسْفَل بُرد او را فکرِ او
گَر بَرآیَد تا فَلَک از وِیْ مَتَرس
کو به عشقِ سِفْل آموزید دَرس
او به سویِ سِفْل میرانَد فَرَس
گَرچه سویِ عُلْو جُنْبانَد جَرَس
از عَلَمهایِ گدایانْ ترس چیست؟
کآن عَلَمها لُقمهٔ نان را رَهیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
زار مینالید و بر میکوفت سَر
کِی پدر آخِر کجایَت میبَرَند؟
تا تو را در زیرِ خاکی آوَرَند
میبَرَندَت خانه تَنگ و زَحیر
نی دَرو قالیّ و نه در وِیْ حَصیر
نی چراغی در شب و نه روزْ نان
نی دَرو بویِ طَعام و نه نِشان
نی دَرَش مَعْمور، نی بر بامْ راه
نی یکی همسایه کو باشد پَناه
جسمِ تو که بوسهگاهِ خَلْق بود
چون شود در خانهٔ کور و کَبود؟
خانهٔ بیزینهار و جایِ تَنگ
که دَرو نه رویْ میمانَد، نه رَنگ
زین نَسَقْ اوصافِ خانه میشِمُرد
وَزْ دو دیده اشکِ خونین میفَشُرد
گفت جوحی با پدر ای اَرجُمَند
وَاللهْ این را خانهٔ ما میبَرَند
گفت جوحی را پدر اَبْله مَشو
گفت ای بابا نِشانیها شِنو
این نِشانیها که گفت او یک به یک
خانهٔ ما راست بیتَردید و شک
نه حَصیر و نه چراغ و نه طَعام
نه دَرَش مَعْمور و نه صَحْن و نه بام
زین نَمَط دارند بر خود صد نِشان
لیک کِی بینَند آن را طاغیان؟
خانهٔ آن دل که مانَد بیضیا
از شُعاعِ آفتابِ کِبْریا
تَنگ و تاریک است چون جانِ جُهود
بینَوا از ذوقِ سُلطانِ وَدود
نه در آن دلْ تافت تابِ آفتاب
نه گُشادِ عَرصه و نه فَتْحِ باب
گورْ خوشتَر از چُنین دلْ مَر تو را
آخِر از گورِ دلِ خود بَرتَر آ
زندهییّ و زندهزاد ای شوخ و شَنگ
دَم نمیگیرد تو را زین گورِ تَنگ؟
یوسُفِ وقتیّ و خورشیدِ سَما
زین چَهْ و زندان بَر آ و رو نِما
یونُسَت در بَطْنِ ماهی پُخته شُد
مَخْلَصَش را نیست از تَسْبیح بُد
گَر نبودی او مُسَبِّح بَطْنِ نون
حَبْس و زندانَش بُدی تا یُبْعَثون
او به تَسْبیح از تَنِ ماهی بِجَست
چیست تَسْبیح؟ آیَتِ روزِ اَلَست
گَر فراموشَت شُد آن تَسْبیحِ جان
بِشْنو این تَسْبیحهایِ ماهیان
هر کِه دید اَلله را اَللهی است
هر کِه دید آن بَحْر را آن ماهی است
این جهانْ دریاست و تَنْ ماهیّ و روح
یونُسِ مَحْجوب از نورِ صَبوح
گر مُسَبِّح باشد، از ماهی رَهید
وَرْنه در وِیْ هَضْم گشت و ناپَدید
ماهیانِ جانْ دَرین دریا پُرَند
تو نمیبینی که کوری ای نَژَند
بر تو خود را میزَنَند آن ماهیان
چَشم بُگْشا تا بِبینیشان عِیان
ماهیان را گَر نمیبینی په دید
گوشِ تو تَسْبیحَشان آخِر شَنید
صَبر کردنْ جانِ تَسْبیحاتِ توست
صَبر کُن، کآن است تَسْبیحِ دُرُست
هیچ تَسْبیحی ندارد آن دَرَج
صَبر کُن، اَلصَّبْرُ مِفْتاحُ الْفَرَج
صَبر چون پولِ صِراط، آن سو بهشت
هست با هر خوبْ یک لالایِ زشت
تا زِ لالا میگُریزی، وَصل نیست
زان که لالا را زِ شاهِدْ فَصْل نیست
تو چه دانی ذوقِ صَبر ای شیشهدل؟
خاصه صَبر از بَهرِ آن نَقْشِ چِگِل؟
مَرد را ذوق از غَزا و کَرّ و فَرّ
مَر مُخَنَّث را بُوَد ذوق از ذَکَر
جُز ذَکَر نه دینِ او و ذِکْرِ او
سویِ اَسْفَل بُرد او را فکرِ او
گَر بَرآیَد تا فَلَک از وِیْ مَتَرس
کو به عشقِ سِفْل آموزید دَرس
او به سویِ سِفْل میرانَد فَرَس
گَرچه سویِ عُلْو جُنْبانَد جَرَس
از عَلَمهایِ گدایانْ ترس چیست؟
کآن عَلَمها لُقمهٔ نان را رَهیست
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۸۸ - شکایت گفتن پیرمردی به طبیب از رنجوریها و جواب گفتن طبیب او را
گوهر بعدی:بخش ۹۰ - ترسیدن کودک از آن شخص صاحب جثه و گفتن آن شخص کی ای کودک مترس کی من نامردم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.