۶۲۰ بار خوانده شده
گفت پیری مَر طبیبی را که من
در زَحیرَم از دِماغِ خویشتن
گفت از پیریست آن ضَعْفِ دِماغ
گفت بر چَشمَم زِ ظُلْمَت هست داغ
گفت از پیریست ای شیخِ قَدیم
گفت پُشتَم دَرد میآید عَظیم
گفت از پیریست ای شیخِ نِزار
گفت هر چه میخورَم نَبْوَد گُوار
گفت ضَعْفِ مَعْده هم از پیری است
گفت وَقتِ دَمْ مرا دَمْگیری است
گفت آری، اِنْقِطاعِ دَم بُوَد
چون رَسَد پیری دو صد عِلَّت شود
گفت ای اَحْمَق بَرین بَردوختی
از طَبیبی تو همین آموختی؟
ای مُدَمَّغ عَقْلَت این دانش نَداد
که خدا هر رَنْج را دَرمانْ نَهاد؟
تو خَرِ اَحْمَق زِ اندکمایگی
بر زمین مانْدی زِ کوتَهپایگی
پس طَبیبَش گفت ای عُمرِ تو شَصت
این غَضَب، وین خَشم هم از پیری است
چون همه اوصاف و اَجْزا شُد نَحیف
خویشتنداریّ و صَبرَت شُد ضَعیف
بَر نَتابَد دو سُخَن زو هی کُند
تابِ یک جُرعه ندارد، قَی کُند
جُز مگر پیری که از حَقّ است مَست
در درونِ او حَیاتِ طَیِّبهست
از بُرون پیر است و در باطِنْ صَبی
خود چه چیز است آن وَلیّ و آن نَبی؟
گَر نه پیدایَند پیشِ نیک و بَد
چیست با ایشانْ خَسان را این حَسَد؟
وَرْ نمیدانَنْدَشان عِلْمُ الْیَقین
چیست این بُغْض و حِیَلسازیّ و کین؟
وَرْ بِدانَنْدی جَزایِ رَستْخیز
چون زَنَندی خویش بر شمشیرِ تیز؟
بر تو میخَندَد مَبین او را چُنان
صد قیامَت در دَرونَسْتَش نَهان
دوزخ و جَنَّت همه اَجْزایِ اوست
هرچه اَنْدیشی تو، او بالایِ اوست
هرچه اَنْدیشی، پَذیرایِ فَناست
آن کِه در اَنْدیشه نایَد، آن خداست
بر دَرِ این خانه گُستاخی زِ چیست؟
گَر هَمی دانَند کَنْدَر خانه کیست؟
اَبْلَهان تَعْظیمِ مَسجد میکُنند
در جَفایِ اَهْلِ دلْ جِدْ میکُنند
آن مَجاز است، این حَقیقت ای خَران
نیست مَسجد جُز دَرونِ سَروَران
مَسجدی کان اَنْدَرونِ اَوْلیاست
سَجْدهگاهِ جُمله است، آنجا خداست
تا دلِ اَهْلِ دلی نامَد به دَرد
هیچ قَرنی را خدا رُسوا نکرد
قَصْدِ جنگِ اَنْبیا میداشتند
جسم دیدند، آدمی پِنْداشتند
در تو هست اخلاقِ آن پیشینیان
چون نمیتَرسی که تو باشی همان؟
آن نِشانیها همه چون در تو هست
چون تو زیشانی، کجا خواهی بِرَست؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
در زَحیرَم از دِماغِ خویشتن
گفت از پیریست آن ضَعْفِ دِماغ
گفت بر چَشمَم زِ ظُلْمَت هست داغ
گفت از پیریست ای شیخِ قَدیم
گفت پُشتَم دَرد میآید عَظیم
گفت از پیریست ای شیخِ نِزار
گفت هر چه میخورَم نَبْوَد گُوار
گفت ضَعْفِ مَعْده هم از پیری است
گفت وَقتِ دَمْ مرا دَمْگیری است
گفت آری، اِنْقِطاعِ دَم بُوَد
چون رَسَد پیری دو صد عِلَّت شود
گفت ای اَحْمَق بَرین بَردوختی
از طَبیبی تو همین آموختی؟
ای مُدَمَّغ عَقْلَت این دانش نَداد
که خدا هر رَنْج را دَرمانْ نَهاد؟
تو خَرِ اَحْمَق زِ اندکمایگی
بر زمین مانْدی زِ کوتَهپایگی
پس طَبیبَش گفت ای عُمرِ تو شَصت
این غَضَب، وین خَشم هم از پیری است
چون همه اوصاف و اَجْزا شُد نَحیف
خویشتنداریّ و صَبرَت شُد ضَعیف
بَر نَتابَد دو سُخَن زو هی کُند
تابِ یک جُرعه ندارد، قَی کُند
جُز مگر پیری که از حَقّ است مَست
در درونِ او حَیاتِ طَیِّبهست
از بُرون پیر است و در باطِنْ صَبی
خود چه چیز است آن وَلیّ و آن نَبی؟
گَر نه پیدایَند پیشِ نیک و بَد
چیست با ایشانْ خَسان را این حَسَد؟
وَرْ نمیدانَنْدَشان عِلْمُ الْیَقین
چیست این بُغْض و حِیَلسازیّ و کین؟
وَرْ بِدانَنْدی جَزایِ رَستْخیز
چون زَنَندی خویش بر شمشیرِ تیز؟
بر تو میخَندَد مَبین او را چُنان
صد قیامَت در دَرونَسْتَش نَهان
دوزخ و جَنَّت همه اَجْزایِ اوست
هرچه اَنْدیشی تو، او بالایِ اوست
هرچه اَنْدیشی، پَذیرایِ فَناست
آن کِه در اَنْدیشه نایَد، آن خداست
بر دَرِ این خانه گُستاخی زِ چیست؟
گَر هَمی دانَند کَنْدَر خانه کیست؟
اَبْلَهان تَعْظیمِ مَسجد میکُنند
در جَفایِ اَهْلِ دلْ جِدْ میکُنند
آن مَجاز است، این حَقیقت ای خَران
نیست مَسجد جُز دَرونِ سَروَران
مَسجدی کان اَنْدَرونِ اَوْلیاست
سَجْدهگاهِ جُمله است، آنجا خداست
تا دلِ اَهْلِ دلی نامَد به دَرد
هیچ قَرنی را خدا رُسوا نکرد
قَصْدِ جنگِ اَنْبیا میداشتند
جسم دیدند، آدمی پِنْداشتند
در تو هست اخلاقِ آن پیشینیان
چون نمیتَرسی که تو باشی همان؟
آن نِشانیها همه چون در تو هست
چون تو زیشانی، کجا خواهی بِرَست؟
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۸۷ - بیان حال خودپرستان و ناشکران در نعمت وجود انبیا و اولیا علیهم السلام
گوهر بعدی:بخش ۸۹ - قصهٔ جوحی و آن کودک کی پیش جنازهٔ پدر خویش نوحه میکرد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.