۴۲۳ بار خوانده شده

بخش ۸۵ - حکایت هندو کی با یار خود جنگ می‌کرد بر کاری و خبر نداشت کی او هم بدان مبتلاست

چارْ هِنْدو در یکی مَسجد شُدند
بَهرِ طاعَتْ راکِع و ساجِد شُدند

هر یکی بر نیّتی تَکْبیر کرد
در نماز آمد به مِسْکینیّ و دَرد

مُوذِن آمد، زان یکی لَفْظی بِجَست
کِی مُؤذّن بانگ کردی؟ وَقت هست؟

گفت آن هِنْدویِ دیگر از نیاز
هی سُخَن گفتیّ و باطِل شُد نماز

آن سِیُم گفت آن دُوم را ای عَمو
چه زنی طَعْنه بَر او خود را بگو؟

آن چهارم گفت حَمْدِ اللهْ که من
در نَیُفتادم به چَهْ چون آن سه تَن

پس نمازِ هر چهاران شُد تَباه
عَیْب‌گویان بیش‌تَر گُم کرده راه

ای خُنُک جانی که عَیْبِ خویش دید
هر کِه عیبی گفت، آن بر خود خَرید

زان که نیمِ او زِ عیبِسْتان بُده‌ست
وان دِگَر نیمَش زِ غَیبِسْتان بُده‌ست

چون که بر سَر مَر تو را دَه ریش هست
مَرهَمَت بر خویش باید کار بَست

عیب کردن خویش را دارویِ اوست
چون شِکَسته گشت جایِ اِرْحَموست

گَر همان عَیبَت نبود، ایمِن مَباش
بوک آن عَیْب از تو گردد نیز فاش

لا تَخافوا از خدا نَشْنیده‌یی
پس چه خود را ایمِن و خوش دیده‌یی؟

سال‌ها اِبْلیسْ نیکونام زیست
گشت رُسوا، بین که او را نامْ چیست

در جهانْ مَعْروف بُد عَلْیایِ او
گشت مَعْروفی به عکس، ای وایِ او

تا نه‌یی ایمِن، تو مَعْروفی مَجو
رو بِشو از خَوْف، پس بِنْمایْ رو

تا نَرویَد ریشِ تو ای خوبِ من
بر دِگَر ساده‌زَنَخ طَعْنه مَزَن

این نِگَر که مُبْتَلا شُد جانِ او
در چَهی افتاد تا شُد پَندِ تو

تو نَیُفتادی که باشی پَندِ او
زَهرْ او نوشید، تو خور قَنْدِ او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۸۴ - بیان آنک در هر نفسی فتنهٔ مسجد ضرار هست
گوهر بعدی:بخش ۸۶ - قصد کردن غزان بکشتن یک مردی تا آن دگر بترسد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.