۵۵۱ بار خوانده شده
گفت هر مَردی که باشد بَدگُمان
نَشْنَود او راست را با صد نِشان
هر درونی که خیالاَنْدیش شُد
چون دلیل آری، خیالَش بیش شُد
چون سُخَن در وِیْ رَوَد، عِلَّت شود
تیغِ غازی دُزد را آلَت شود
پس جوابِ او سُکوت است و سُکون
هست با اَبْلَه سُخَن گفتن جُنون
تو زِ من با حَق چه نالی ای سَلیم
تو بِنال از شَرِّ آن نَفْسِ لَئیم
تو خوری حَلْوا، تو را دُنْبَل شود
تَب بگیرد، طَبْعِ تو مُخْتَل شود
بیگُنَه لَعْنَت کُنی اِبْلیس را
چون نَبینی از خود آن تَلْبیس را
نیست از اِبْلیس، از توست ای غَوی
که چو روبَهْ سویِ دُنْبه میرَوی
چون که در سَبزه بِبینی دُنْبهرا
دام باشد، این ندانی تو چرا؟
زان ندانی کِتْ زِ دانش دور کرد
مَیْلِ دُنْبه چَشم و عَقلَت کور کرد
حُبُّکَ الْاشْیاءَ یُعْمیکَ یُصِمْ
نَفْسُکَ السَّوْدا جَنَتْ لا تَخْتَصِمْ
تو گُنَه بر من مَنِه، کَژْ مَژْ مَبین
من زِ بَد بیزارم و از حِرص و کین
من بَدی کردم، پَشیمانم هنوز
اِنْتِظارَم تا شَبَم آید به روز
مُتَّهَم گشتم میانِ خَلْقْ من
فِعْلِ خود بر من نَهَد هر مَرد و زن
گُرگِ بیچاره اگَرچه گُرسَنهست
مُتَّهَم باشد که او در طَنْطَنهست
از ضَعیفی چون نَتوانَد راه رفت
خَلْق گوید تُخْمه است از لوتِ زَفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
نَشْنَود او راست را با صد نِشان
هر درونی که خیالاَنْدیش شُد
چون دلیل آری، خیالَش بیش شُد
چون سُخَن در وِیْ رَوَد، عِلَّت شود
تیغِ غازی دُزد را آلَت شود
پس جوابِ او سُکوت است و سُکون
هست با اَبْلَه سُخَن گفتن جُنون
تو زِ من با حَق چه نالی ای سَلیم
تو بِنال از شَرِّ آن نَفْسِ لَئیم
تو خوری حَلْوا، تو را دُنْبَل شود
تَب بگیرد، طَبْعِ تو مُخْتَل شود
بیگُنَه لَعْنَت کُنی اِبْلیس را
چون نَبینی از خود آن تَلْبیس را
نیست از اِبْلیس، از توست ای غَوی
که چو روبَهْ سویِ دُنْبه میرَوی
چون که در سَبزه بِبینی دُنْبهرا
دام باشد، این ندانی تو چرا؟
زان ندانی کِتْ زِ دانش دور کرد
مَیْلِ دُنْبه چَشم و عَقلَت کور کرد
حُبُّکَ الْاشْیاءَ یُعْمیکَ یُصِمْ
نَفْسُکَ السَّوْدا جَنَتْ لا تَخْتَصِمْ
تو گُنَه بر من مَنِه، کَژْ مَژْ مَبین
من زِ بَد بیزارم و از حِرص و کین
من بَدی کردم، پَشیمانم هنوز
اِنْتِظارَم تا شَبَم آید به روز
مُتَّهَم گشتم میانِ خَلْقْ من
فِعْلِ خود بر من نَهَد هر مَرد و زن
گُرگِ بیچاره اگَرچه گُرسَنهست
مُتَّهَم باشد که او در طَنْطَنهست
از ضَعیفی چون نَتوانَد راه رفت
خَلْق گوید تُخْمه است از لوتِ زَفت
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۶۸ - نالیدن معاویه به حضرت حق تعالی از ابلیس و نصرت خواستن
گوهر بعدی:بخش ۷۰ - باز الحاح کردن معاویه ابلیس را
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.